************YASAMAN************ |
Tuesday, October 28, 2003
● امروز سه شنبه بود و باید می رفتم حال گیری!! اما چون روزه بودم و خیلی هم گرسنه بودم ، از خیر حال گیری گذشتم.
..............................................................................................................صبح رفتم کانون و سر کلاس نشسته بودم که یهو دیدم صداهای نابهنجار از داخل کیفم میاد!! گوشیم داشت صدا می داد!! آخه دیروز زنگ زدم مخابرات که SMS ام رو وصل کنن،حالا دیگه درست شده بود و داشتن پیغام خوش آمد برام می فرستادن! داشتم پیغام رو می خوندم که مردم از خنده! آخه نوشته بود: یا علی گفتیم و عشق آغاز شد!! این چه ربطی به گوشی و مخابرات داره؟ من که سر در نیاوردم. بعدش سریع السیر خودم رو رسوندم به سرویسای دانشکده. از حق نگذرم این چند روزه خیلی مرتب شده بودن(سرویسا). کف بر شده بودم! هنوز اون یکی نرفته بود که بعدی حرکت می کرد! اینا همش به خاطر سفارش های من هستاااااا! خلاصه رفتم و سوار شدم و خیلی هم زود رسیدم! تا از سرویس پیاده شدم دیدم طرفی که می خوام حالش رو بگیرم نشسته تو کافی شاپ!! اصلاً مثل اینکه خود بدبختش هم خبر داره که باید بشینه و منتظر باشه و ببینه که چه بلاهایی سرش میاد! ازقبل پریسا گفته بود من گزارش کار آز رو برات می نویسم ، اما وقتی رفتم دیدم کلیش مونده! خلاصه تند تند کپ زدم و تشریف فرما آزمایشگاه! اونقدر سر به سر استادمون گذاشتم که خدا می دونه! کم مونده بود دیگه از کلاس پرتابم کنه بیرون. ولی خوب خودش می دونست برا چی اذیتش می کنم! آخه هیچ چی هم نداده بود دستم می گفت سیم ها رو کوتاه کن! بدون سیم چین هم که نمی شد، بعد آقا اومده یادم میده که چه جور با دندون سیم کوتاه کنم!! خودش دیگه مرده بود از خنده. ولی کلاً خیلی شیطنت کردیم و ... عجب جامعه ای به هم زدیم ما!! هر چی نگاه می کنی فقط دهن می بینی که داره چیز می خوره! آخه نا سلامتی ماه رمضونی ، چیزی گفتناا ! اصلاً انگار نه انگار. دم دهنا یا سیگار هست با خوردنی! خدا به داد بعضیا برسه. بقیه حرف مهم هام برا بعد:D:D □ نوشته شده در ساعت 8:18 PM توسط Yasaman (0) comments Sunday, October 26, 2003
● " ما " از هلن::
..............................................................................................................ای ، همراه من ، تنها با تو ، تا اوج عشق ، هم پروازم ، با قلب تو ، دلدار من ، هم آوازم تو ، هم پای من ، تنها با من ، هم آوایی ، با درد من ، آشنایی ، تکیه گاهی هم صدایی ما فریاد عشق ، در قلب شب ، دلگرمی عاشق های بی صداییم ما دل می بازیم ، دریا دریا ، تا بیکران ، عاشق هایی بی پرواییم تو با من بمان ، ای مهربان ، چون ماه شب در آسمان ، بر من بتاب ، تا بیکران ، مثل مهتاب من تا مرز جان ،از عشقمان ، می سوزم ای ، آرام جان ، بر من بتاب ، تا کهکشان ، مثل آفتاب ... .. . من عاشق این ترانه هلن هستم،چون خاطرات زیادی ازش دارم و کلاً یه حس خاص دارم نسبت بهش!! داداشم الان از سوئد برگشته و فکر کنم اسپانیاست. زنگ زده بود که براش یه شماره تلفن رو پیدا کنم. این شماره مربوط میشه به شرکتی که موبایل ماهواره ایش مال اونجاست. این مرکز براشون اوقات شرعی روSMS می زنه و دیگه به راحتی می تونن روزه بگیرن. آخی الهی تنها روزه گرفتن خیلی سخته. قبلاً هم درست در همین روزها در سال 1381 دلم به حال یه نفر که تنهایی روزه می گرفت می سوخت! خیلی هم سخت بود ، هم برا اون هم من! اون باید تنهایی پخت و پز می کرد و من هم دلم به حالش می سوخت! امروز بعد از دانشکده با پری رفتیم مجتمع گاندی که هم یه کم خرید کنیم و هم یکی از دوستام که توی اونجا مغازه داره رو ببینم. یهو آرزو رو بعد از 2 سال دیدم. حلقه دستش بود و می گفت که داره کم کم ازدواج می کنه!! شاخم درست وسط سرم دراومده بود!! آرزو و ازدواج؟؟؟!!! آرزو می گفت خیـــــــــــــــــلی لاغر شدی!! راست می گفت! آخه وقتی داشتیم از پله ها می اومدیم پایین توی آینه ها که نگاه می کردم دیدم واقعاً راست می گه!! اصلاً باورم نمی شد من همون یاسی سال قبل باشم! حتی یاسی 6 ماه قبل هم نیستم! تازه جالب بود که رنگ مانتوم هم روشن بود و باید چاق تر از حد عادی هم می زدم ولی ...! البته هنوز مونده تا لاغر مردنی شم.دیگه نمی ذارم کارم به نی قلیون شدن بکشه. حالا تازه کجاش رو دیدم؟! بعد از ماه رمضون باید ببینم چیزی از من می مونه یا نه! فکر کنم عید فطر که بشه سالروز غیب شدن من هم هست!! امشب باید تا دیر موقع بیدار بمونم و دکور اتاقم رو عوض کنم. آخه الان تخت خوابم کنار پنجره هست و خواه ناخواه از کنار پنجره باد میاد! همون طور که اومدن خاتمی به شیراز اصلاً احساس نشد ، اومدن رفسنجانی نــــیز!!! به شدت و حال مــــرگ دلم برای یکی از دوستام تنگ شده)): من چه جوری می تونم تو رو پیدا کنم و یه دل سیر باهات صحبت کنم؟؟!! □ نوشته شده در ساعت 9:07 PM توسط Yasaman (0) comments Saturday, October 25, 2003
● امروز از سارا و مهناز شنیدم که سیستم هاری آپ مجدداً می خواد اتفاق بیفته و ... . جالبیش به اینه که درست در سال روز خودش قرار هست اتفاق بیفته!
..............................................................................................................دیدم اون روزی که خیلی خوش گذشت( 3 روز پیش) نگاه ها نسبت به من عوض شده بود!! من که به شخصه خیلی دلم می خواد در مورد این موضوع خودم بحث کنم و منتظر بقیه نباشم!! آخی الهی من بمیرم ! چه شده و من خبردار نشدم. هی الهام می گفتااااا ، من می گفتم نه بابا اینجوریا نیست! تازه چقدر تابلو بود که ندا خوشکله هی پشت سر هم، حرف الهام رو تاکید می کرد!! اگه این موضوع اتفاق بیفته بدک نیست ، اما یه کم(فقط یه کم!!) تابلو هست. امروز بعد از قرن ها با پریسا رفتم ژینوس!! و بعدش هم رفتیم یه کم مغازه ها رو دیدیم! پریسا می گفت : مرده شور اون ریختت رو ببرن که اعصابم به خاطر تو خرد شد!!( خودم می دونم منظورش چی بود! اما ناراحت نشدم و خیلی هم خوشال شدم چون می دونم یه چیز خوب رو می خواست بهم بگه!) بعد هم به دلایل امنیتی مجبور شدیم سوار تاکسی بشیم و بریم خونه !! آخه دیگه بیش از حد خیابونا شلوغ بودن. □ نوشته شده در ساعت 9:33 PM توسط Yasaman (0) comments Friday, October 24, 2003
● چقدر خوبه که هیچکدوم از کلاس های من صبح زود نیست! در واقع خیلی هم سعی کردم که خودم درستش کنم و اون ساعت های خاص رو بر ندارم. آخه دانشکده ما داخل شهرک صدرا هست و صدرا هم با شیراز یه کم فاصله داره دیگه. بنابراین اگه بخوام ساعت 8 صبح کلاس بر دارم یعنی باید 6:50 از خونه بزنم بیرون و این هم یعنی اینکه باید ساعت 5:30 از خواب بیدار شم و آماده شم!! بیدار شدن و آماده شدنش هیچ مشکلی نیست ، مشکلش اینه که زمستون اون موقع از خونه بیرون زدن واقعاً زجرآور هست !! خلاصه زودترین کلاسی که من دارم ساعت 10 هست و این هم فوق العاده هست!
..............................................................................................................امروز هم با اینکه جمعه بود ، اما منِ فلک زده کلاس داشتم! الکی الکی رفتم دانشگاه! اصلاً به دلم اقتاده بود که یه دونه از کلاسام تشکیل نمی شه!! همین طور هم شد. کلاس ساعت 10 تا 12 کنسل شد و باید صبر می کردم تا ساعت 2 که کلاس بعدی بود. مجبور شدم و صبر کردم تا همون ساعت 2!! توی کافی شاپ نشستم و در حالی که به ترانه های هلن و سیاوش گوش می دادم ، درس هم می خوندم!!! بعد از دانشگاه هم با ندا و پریسا رفتیم چمران و یه کم قدم زدیم. امروز روز شادی نبود اما عوضش تا دلم بخواد روزای سه شنبه ، چهار شنبه و پنج شنبه لذت بردم. با الهام و آزی و ... پارسال درست در چنین روزهایی بود که من و الهام توی دانشکده علوم کلاس اخلاق داشتیم و اتفاق زیبا ، دلچسب و شیرین سیستم هاری آپ رخ داد!! دقیق ترش می شد 3 آبان 1381 !! تقریباً همین روزا بود که کلی فال گرفتم!! هنوز هم دارمشون! چقدر هم که این فال ها برای اون دوره جذاب و پر معنی بودن!! □ نوشته شده در ساعت 8:24 PM توسط Yasaman (0) comments Wednesday, October 22, 2003
● اینا مال خود امروز هست!!!
اول از همه: یه تبریک می گم به همسایمون ، جناب دکتر محمد حسن شیخ الاسلامی. ایشون همون کسی هستن که توی اهدا خون مقام اول رو توی دنیا بدست آوردن!! این بشر هم از اونایی هستن که واقعاً با شعور ، مهربون و دوست داشتنی هستن. ما با ایشون رفت و آمد خانوادگی داریم، به خاطر همین خیلی خوب میشناسمشون. خلاصه اینکه تبریک به خاطر اون همه عظمت ِ وجدان !! دوم اینکه: به زودی دیگه باید با ماشین برم دانشگاه! این بایدش خودم رو هم کشته! آخه هر چی 82ی هست با ماشین میاد ، اونوقت ما که پیشکسوت هستیم با سرویس بریم؟؟!! فعلاً یه کم وضع جاده خراب هست وگرنه تا حالا 10000000بار برده بودم. حیف و 1000000000 بار حیف که ..... ( همون حرفی که امروز هم من، هم الهام، و هم آزی با هم سر زبون آوردیم! ) اما مشکل رو میشه حل کرد!! تجربه می کنیم ببینیم چی میشه. سوم اینکه: دیروز یه سقوط آزاد از بالای پله ها داشتم به طرف پایین!! آخه صبحش پشت ماشین نشسته بودم و به خاطر اینکه خیلی وقت بود که رانندگی نکرده بودم، پاهام بسته بود ، در نتیجه نمی تونستم درست راه برم که یهو .... چهارم اینکه: چقدر امروز خوش گذشت. پریسا نبودش ، اما من ، آزی ، الهام ، ندا و الناز( دختر خاله ندا) با هم بودیم و چقدر حال کردیم. آزی امروز خیلی توپ شده بود! آلاچیق دم در رو گرفته بودیم و کلــــــی حال. الهی بمیرم برا بچه ام!! این بشر هر وقت پایش نباشه خیلی مظلوم میشه . منظورم هاری آپ هست. پارسال همین موقع ها بود که جریان سیستم هاری آپ اتفاق افتاد. همش هم فکر می کرد من دارم اون جریان رو برا دوستام تعریف می کنم و به اصطلاح مسخرش می کنم !! اما من اگه هم اینو برا کسی تعریف کنم ، مطمئناً از سر ذوق تعریف می کنم. ( سیاه!! ) و این تمام اون ماجراهای پارسال بود. امروز خیلی عصبیش کردم و الان کلی عذاب وجدان دارم)): آخر سر هم با آزی اومدم. الهام هم بود. خلاصه فوق العاده خوش گذشت!! □ نوشته شده در ساعت 6:19 PM توسط Yasaman (0) comments
● اینا مال دیروز هست که به دلایلی نتونستم پستش کنم!!
..............................................................................................................امروز جای همه دوستام خالی ، دانشکده خیلی خوش گذشت!! من سه شنبه ها خیلی بهم خوش میگذره ، چون در این روز حال یه نفر رو به شدت می گیرم. من توی دانشگاه خیلی سگ تشریف دارم!! کسی جرات نداره نگاه چپ بندازه !! حالا هر کی اینجا رو می خونه ، پیش خودش میگه " لاااااف" ولی این عین حقیقت هست! با دوستای اینترنتیم این مدلی نیستم. بنابراین حق میدم که پیش خودتون بگین "لاف"!! آخه من با دوستای اینترنتیم خیلی صمیمی برخورد می کنم که فکر می کنن همیشه و با همه این طوری هستم.( که بعضی وقتا هم اشتباه محض می کنم!! ) خلاصه این که این بابا که من حالش رو می گیرم یه جورایی با من مشکل داره! ایشون کلی پشت سرم حرف زدن که حالا بماند چه دروغ های شاخداری بوده! همه ماجرا هم بر می گرده به این ندا خوشکلهء من. (این ندا بس که خوشکله، دوست دارم فقط بشینم و نگاش کنم. اصولاً همه بچه های دانشگاه این حس رو دارن!!) به خاطر ندا و اون حالگیری مجبور شدم تا ساعت 7 دانشکده بمونم! من اینجا رو نوشتم فقط به خاطر اینکه یادم بمونه چه اتفاق هایی توی این روز افتاده!! مطمئن هستم کس دیگه جز من و ندا از این نوشته سر در نمیاره! ولی خداییش خیلییییییییی باحال بود. فکش اومد رو زمین حسابیییییییییییی!! با دم شیر بازی کردن میشه همین مهندس !! تازه این اولین قدم بود. سه شنبه بعدی کاری می کنم که به .. .... بیفتی!! امروز تمام هستی من ( جزوه هام!! ) گم شده بودن! امان از کرم ریزی بعضیا. از بس پله ها رو بالا و پایین کردم و از این و اون پرس و جو کردم، همه بهم شک کرده بودن! آخه مجبور شدم کلــــــــی جلو هم رژه برم و این هم یعنی مشکوکی ِ تمام! آخرش که ناامید می خواستم برم سوار سرویس بشم ، یکی از بچه ها با کمال پر رویی و هر هر کنان میگه که جزوه هام توی کیف اون هست. اولش خیلی عصبانی شده بودم ، اما بعدش واقعاً خندم گرفته بود از این همه سرکاری. آخرین چیز!! چقدر این 82ی ها پر انرژی هستن.اصولاً سرویس های دانشگاه که شب حرکت می کنن خیلی باحال هستن!! یعنی همش بزن و بکوب هست( البته از طرف پسرا) . از بس این بچه های مکانیک بلند بلند جک می گفتن و ما می خندیدیم دل درد گرفتم!! تابلو بود که همشون هم مکانیک 82 هستن، چون هم کلاسی دختر ندارن و خیلی سعی در جلب توجه دارن!!! □ نوشته شده در ساعت 5:34 PM توسط Yasaman (0) comments Monday, October 20, 2003
● این هم از تنها روز تعطیلی من! دوشنبه تنها روزی هست که من می تونم به کارای خودم برسم. امروز هم کلی کار داشتم و زدم بیرون. و طبق معمول دوباره کلی اعصابم خرد شد.من نمی دونم این چه وضع رانندگی کردن هست آخه؟؟ چرا هیچ کس تو خط خودش حرکت نمی کنه ؟! داری صاف صاف حرکت می کنی ها ، یهو طرف همچین می پیچه تو دل ماشینت که سنکوب می کنی!! توی شیراز بد رانندگی کردن یه جورایی مُد هست! البته اکثرشون هم غیر شیرازی هستن که وحشیانه رانندگی می کنن! اصلاً به نظر من اسم شیرازباید عوض شه و بشه لــُرکده!! بس که لر اومده شیراز ، شهر در حال انفجار هست. حالا جالبه اگه با یکیشون هم برخورد داشته باشی و ازش بپرسی کجایی هستی؟ با همون لهجه شیرینش و با کمال پررویی می فرمان که شیرازی هستن ، و اون هم از نوع اصیلش!!
..............................................................................................................بی خیال!! یادش بخیر یه استاد داشتم وقتی پیش دانشگاهی بودم، خیلی ماه بود. آقای نجفی که دبیر ریاضی هستن رو خیلی از شیرازی ها میشناسن. این بشر اینقدر ماه هست که حد و حساب نداره! قبلاً استاد دانشگاه شیراز بودن اما به دلایلی که خیلی ها می دونن از کار کردن انصراف دادن!! سر کلاس غیر از بحث ریاضی بحث های دیگه هم می کردن. یه روز سر صحبت که باز شد یه عبارت گفتن که فوق العاده به دلم نشست. می گفتن همیشه از خدا بخواین که شما رو محتاج بنده خودش نکنه!! تاکید هم می کردن که منظورشون احتیاج مالی نیست! راستش این جمله اولش برام جالب نبود ، اما بعدها که درگیرش شدم دیدم واقعا پر معنی بوده. این آقای نجفی یکی از اون کسایی هست که حرفاشون همیشه آویزه گوشم خواهد بود. همیشه دلم می خواست به جای درس دادن ، حرف بزنن. فردا از اون روزاست که دانشکده در معرض انفجار خواهد بود!! سه شنبه ها آز مدار دارم . این آز مدار هم یه استاد داره که خیلی بامزه هست. سنش خیلی بالا نیست اما خیلی مهربونه! سر کلاس کاملاً آزاد و راحت هستیم. اولش هم که اومد سر کلاس هیچ کس فکر نمی کرد ایشون استاد باشن. اما بود دیگه!! چقدر این ترانه های هلن با نمکه! " ما " و " خونه عشق " و اون ترانه که با مارتیک می خونه ( الان اسمش یادم نیست! ) □ نوشته شده در ساعت 7:08 PM توسط Yasaman (0) comments Sunday, October 19, 2003
● خبر های این هفته!!
..............................................................................................................چقدر این روزا سرم شلوغه فقط خدا میدونه!! اصولاً توی خانواده ما هر کس ازدواج می کنه ، یه جورایی زلزله ایجاد می کنه!! خود مراسم ازدواج مثل زلزله هست و مهمونی های پس از اون مثل پس لرزه هستن که هی زندگه همه ما ها رو مختل می کنه!! از بس عروسی غزال ادامه دار شده ، خسته شدم! هی مهمونی پشت مهمونی!! همشو هم باید برم وگرنه فلان کس از دستم ناراحت میشه! حالا همه اینه یه طرف ، درسای دانشگاه هم یه طرف دیگه!! بس که زیاد شده و من هم هی نرسیدم بخونمشون و ... درد دیگم اینه که این روزا به شدت مشغول مطالعه!!! روی گوشی ام هستم!!! خودش دندش میخاره و هیچ ربطی هم به من نداره!! باز هم خدا میدونه این چند روزه به خاطر این گوشی چقدر خندیدیم و اذیت کردیم! یه خبر بسیار مهم و داغ هم این که استقلال بـــــــــــــــــــــــــــرد و پرسپولیس مجدد سوراخ سوراخ شد. یاد اصفهان بخیر!! چقدر با هم کلاسی هام سراین مورد بحث و تبادل نظر!! می کردیم. { از بس ننوشتم دیگه دکمه های کی برد رو فراموش کردم): ! آخه من روی کی بردم بر چسب فارسی نزدم و همشو حفظ هستم ، اما اگه یه مدت کار نکنم هم یادم میره ، مثل الان!! } داداش گلم عزیز دلم الان از سوئد با من چت می کرد. واااااای که چقدر دلم براش تنگ شده. آدم یه داداش داشته باشه اون هم پیشش نباشه)): . خواهر هم که ندارم و حسابببببییییی تنهام): یه چیز جالب دیگه این که این ورودی های جدید هم واقعا باحال هستن. همشون یه مشت 64 ی هستن و فوق العاده بچه!! اما بچگیشون هم جذاب هست. هنوز حس وبلاگ نویسیم بر نگشته!! ولی فکر کنم باز از فردا می ریزم این تو همه چی رو!!! اندازه 30 تا صفحه آ4 حرف دارم و شاید هم بیشتر !! □ نوشته شده در ساعت 7:36 PM توسط Yasaman (0) comments Monday, October 13, 2003
● مهم ترین رویدادهای این یک هفته!!
..............................................................................................................عروسی غزال به خیر و خوشی تموم شد. همونطور که از قبل هم حدس می زدم ، خیلی خوش نگذشت!! اما خوبیش این بود که عمه و دخترعمه که کلی وقت بود ندیده بودم رو، دیدم! آخه اونا تهران هستن و خیلی کم می بینمشون. به تازگی هم فهمیدم که این شوهر عمه ام که سرهنگ هست رو چقدر دوست دارم! این جناب سرهنگ از اونایی هست که من می میرم برا درک و شعورش ! بس که با شعور و با فرهنگ هست.عمه ام رو هم خیلی دوست دارم. جالب بود که این دفعه خیلی قربون صدقه ام می رفت! دیگه طاقت نیاوردم و یه کوچولو دعواش کردم! خدا می دونه چقدر خسته هستم از این مراسم های پشت سر هم! مثل این که صاحب مجلس باشی چه جور خسته میشی؟!؟! یه خبر دیگه اینکه من تونستم یه موبایل قاپ بزنم!! یعنی دیگه از این به بعد همیشه در دسترس هستم. من عاشق گوشی هستم!! از اینکه خط داشته باشم خوشال نمی شم ، اما اگه یه گوشی بدن دستم بگن وارسی اش کن ، کلی ذوق می کنم! از همه گوشی ها هم بیشتر از سونی Z5 خوشم میاد( اگه مدلش رو اشتباه نگقته باشم!) بعدش هم از سامسونگ! نمی خواستم به بابا فشار بیاد! وگرنه حتماً همون سونی می گرفتم. آخه خیلی گرون هست): الان یه سامسونگ A800 گرفتم. ازش هم راضی هستم ، چون هم ظریفه و هم کارایی بالایی داره. اولش هم دلم می خواست سامسونگ N100 بگیرم اما دیدم زیادی مردونه هست): خلاصه اینکه من دیگه همیـــــــشــــــــه در دسترس هستم! یه چیز دیگه اینکه غزال فوق العاده خوشکل شده بود!! من هم همش سر به سرش میذاشتم و می گفتم: اَه اَه اَه چقدر زشت شدی!! و این حرفا. □ نوشته شده در ساعت 7:19 PM توسط Yasaman (0) comments Sunday, October 05, 2003
● من از دیشب تا حالا هم چنان در زیبایی یه عکس موندم! از بس این عکس خوشکل بود ( و هست!)همش تو فکرش هستم. چقدر وقت بود که من توی کف دیدن همچین عکسی بودم!! دست دوستم که آمریکاست درد نکنه با این عکس فرستادنش. ولی چون سایزش خیلی بزرگ بود خیلی هم طول کشید تا دانلود شدا!! پدرم در اومد. مخصوصاً که وسطش DC هم شدم!! برا پریسا هم تعریف کردم، دل اون هم برا دیدنش رفت!! این شد که براش زدم رو CD که اون هم ببینه. آخه اونقدر بزرگ هست که فکر نمی کنم بشه میل زدش! وای خدا چقدر نعمت هات زیاد هست و ما قدر نمی دونیم!
..............................................................................................................امروز بعد از دانشگاه رفتیم ایران زمین ! تا حالا نمی دونستم این مغازه که همیشه ازش خرید دارم چقدر منو می چاپیده!! خدا میدونه چقدر از دستش ناراحت شدم. حالا اگه اون همه منت سر آدم نمیذاشتا ، اینقدر عصبانی نمی شدم! جالب بود که فروشنده یه خانومه بود که کلــــــــی هم ادعای مومنیش می شد!! مثل اینکه این روزا هر کی هر چی بیشتر ادعا می کنه ، بد تره! حتماً دفعه بدی می رم سرش و .... آخه با نون حروم آدم به جای می رسه؟؟؟ خدایا!! امروز یه دعوای حسابی هم با مسئول های سرویس داشتم! چقدر هم کیف داره حق با من باشه و بخوام با کسی دعوا کنم!! تا به .. .... وادارش نکنم ، دست بردار نیستم. آخه سرویس دهیشون خیلی بد شده . مثلاً گاهی شده 25 دقیقه می ایستم برا سرویس! در حالی که ترم های قبل هر 5 دقیقه یکبار می اومدن! حالا همچین که شکایت رسمی کردیم با شونصد هزار، امضا حالیشون میشه که با چه کسایی طرف هستن. اونجایی هم که شکایت من پیگیری می شه ، همه یه جورایی آشنا هستن و کلی تحویل! □ نوشته شده در ساعت 9:00 PM توسط Yasaman (0) comments Saturday, October 04, 2003
● امروز به سلامتی من رفتم برا حذف & اضافه! من هر وقت حذف & اضافه دارم یعنی یه جورایی عزادار خودم هستم. الهی هر چی دانشگاه آزاد هست خراب بشه روی مخ نداشته ی جاسبی! دوباره مثل انتخاب واحد از ساعت 8 رفتم اونجا ، برا انتخاب واحد تا ساعت 6عصر موندم، اما برا حذف & اضافه تا ساعت 1 بیشتر نبود. از اولی که می ری باید دنبال این و اون باشی که جاها رو برات باز کنن تا وقتی کارت تمومه!! باز صد رحمت به این آقای دستغیب! این شایگان که هر کاریش کنی آخرش همون شایگان همیشگی هست. فقط بلده با موبایلش حرف بزنه! الهی من فدای این دستغیب بشم با اون شعورش!! هی من میگم توی این دنیا با شعور کم هست! بعضیا باور نمی کنن!! کافیه فقط یه نفر بهش بگه مشکل پیدا کردم، تا درست نکنه دست بردار نیست. به خاطر همین هست که همه دوسش دارن.
..............................................................................................................خلاصه همش به خاطر 3 واحد ناقابل به کلاس نرسیدم )): حالا این همه زجر کش کردم خودمو، تازه شدم 17 واحد!!7 واحد رو از دست دادم ، همش هم به خاطر اینکه از هز کدوم فقط یه سکشن برگزار میشه!!!!!!! و من هم با همشون تداخل دارم. الهی هر چی دانشگاه آزاد هست توی این مملکت آتیش بگیره!! آخه اگه عرضه ندارین قبول نکنین خوب!! هر کسی بیاد دانشگاه آزد خریّت محض کرده!! هر کی مثل من باشه کامل درک می کنه که چی میگم!! حالا هست که هی ، هی ، هی به خودم بد وبیراه میگم که چرا اصفهان رو ول کردم اومدم اینجا! اما پشیمونی هیچ فایده نداره دیگه!! اونجا کجا و اینجا کجا !! اااوووه خدایا نسل دانشگاه آزاد ها رو بردار!! همه دل چرکین بودن من بر میگرده به بی نظمی هاشون!! □ نوشته شده در ساعت 8:13 PM توسط Yasaman (0) comments Thursday, October 02, 2003
● من عاشق این ترانه اندی هستم.مخصوصاً که خاطرات زیادی بوسیله این ترانه برام بوجود اومد.آخی یادش بخیر.
..............................................................................................................ای یاسمن ،ای یاس من ، ای دونه الماس من کاشکی می دونستی چیه ، عشق من و احساس من شکوفه بهار من ، آخر انتظار من، تواومدی که تا ابد، بمونی در کنار من ... .. . امروز با بچه ها قرار داشتیم که با هم بریم دانشکده. اما یکی خواب مونده بود ، یکی نمی خواست بیاد و ... خلاصه بهم خورد!!! سرویس اول رو که از دست دادم خیلی بد شد ، چون اتوبوس بعدی 30 دقیقه بعد اومد و کلی الاف شدم. هیچ وقت هم این مدلیا نبودا ! اما شانس من همیشه بد بوده، توی همه چیز!! رفتیم سر کلاس و کلی هم بهمون درس دادن. مغزم داشت منفجر می شد. آخه این روزای اول سخته که بخوام خودم رو سر کلاس نگه دارم. برگشتن هم با آزی اومدم. دست فرمونش خوبه اما به پای خودم نمیرسه!!:D:D جالبه ها من تقریباً هر روز کلاس دارم و هر روز هم 1 ساعت. میگم بد شانس هستم همینه دیگه! البته برنامه ریزی های دانشکده بد بود نه انتخاب ِ من. به جاش جمعه ها کلی برنامه ام جوره!! پشت سر هم کلاس دارم!! امروز بالاخره رفتم خرید!! یه پارچه گرفتم که خیــــــــلی نازه. من هر وقت دنبال لباس آماده هستم می رم کلی می گردم و پیدا نمی کنم! آخرش می رم اون مغازه پارچه فروشی که همیشه ازش خرید دارم و یه پارچه شیک و ساده گیرم میاد . اصلاً ازمدل لباس های بازار خوشم نیومد، یه جورایی همشون جلف بودن و به اصطلاح مُد!! من هیچ وقت از مُد خوشم نمی اومده و نمیاد و نخواهد اومد!! من همیشه به شیک بودن و مرتب بودن اعتقاد دارم. البته بعضی مدها واقعاً قشنگ هستن اما اگه کسی بخواد روی مد راه بره باید حداقل ماهی 50.000 تومن خرج کنه و من هم هیچ وقت حاضر نمی شم برای مد اینقدر هزینه کنم. آخه یه چیز هم هست که اگه بخوای طبق مد رفتار کنی، کلی لباس اضاف میاد که دیگه از مد افتادن !!! پس همیشه شیک باش اما طبق مد نه!! □ نوشته شده در ساعت 9:14 PM توسط Yasaman (0) comments Wednesday, October 01, 2003
● امروز روز بدی نبود خدا رو شکر. صبح که تا ساعت 11 خونه بودم ،نشستم اون سری از برنامه نویسی ها رو که پاک نویس نکرده بودم مرتب کردم. بعدش هم آماده شدم رفتم که سوار سرویس بشم. تنها لطفی که این دانشگاه خیر ندیده به من داشته این بوده که سرویسش خیلی با خونمون فاصله نداره. سر پل که سوار شم هم به نسبت خلوته و هم زیاد پیاده روی نداره. بغل دستم یه خانومه بود که اصلاً برام آشنا نبود ، من هم ازشون پرسیدم ورودی جدید هستین؟ اون هم خیلی شیک گفت: نه عزیزم من استاد هستم!!! آخه استاد دانشکده علوم بود و حق داشتم که نمی شناختمشون.
..............................................................................................................من نمی دونم چرا اینقدر بد اقبال هستم): هر چی سعی می کنم که با بعضی از بچه ها توی یه کلاس نیفتم کارم درست نمیشه)): مار از پونه بدش میاد در خونش سبز میشه!! امروز اولین جلسه دلفی تشکیل شد. استادمون کاری ندارم که تدریسش خوبه یا نه،چون هنوز کاملاً مشخص نیست که چه جوریاست، اما یه چیزش خیلی با مزه بود. اولش همش سعی می کرد که خیلی شیک حرف بزنه ، اما همین که روی دور افتاد لهجه قدیمش یادش اومد. از اونایی هست که خیلی سعی می کنه درست حرف بزنه اما هر کاری می کرد آخرش وقتی می خواست ق رو تلفظ کنه مخلوطی از ق و خ می گفت. هیچ چیزش جالب تر از این نبود که می خواست خودشو بگیره که درست تلفظ کنه. آخه یکی نیست بگه مگه مجبورت کردن؟؟!! همون لهجه شیرین و اصیلت رو بچسب کافیه دیگه. بعد از کلاس هم با بچه ها اکیپی رفتیم نمایشگاه بین المللی که مربوط به برق و کامپیوتر بود. چقدر هم قیمت ها جالب بود. هر چیزی می خواستی پیدا می شد ، البته با قیمت مناسب. چقدر هم که خوش گذشت. یه جایی داشتم اذیت یکی از بچه ها می کردم و با لهجه غلیظ اصفهانی حرف می زدم، یهو یه آقاهه که توی غرفه بغلی بود گفت: ببخشید شما اصفهانی هستین؟! من هم خیلی پررو برگشتم گفتم : نه! خدا نکنه!! گفتم چطور؟ گفت آخه خودم اصفهانی هستم)): داشتم از خجالت آب می شدم)): . فقط چون سنش به نسبت بالا بود خجالت کشیدماا!! اگه جوون بود که 40 تا دیگه هم بارش می کردم. هم برا اصفهانی بودنش و هم برا جسارتش!! □ نوشته شده در ساعت 8:07 PM توسط Yasaman (0) comments
|