************YASAMAN************ |
Thursday, December 30, 2004
●
..............................................................................................................خیلـی بامزه هست كه من و داداشـی در یك ماه متولـد شدیـم ، با اختلاف 3 سال و 2 روز!!
تولد داداشـی 14اُم هسـت و من هنـوز (طبق معمول) نه كادو خریدم و نه هیچ برنامه دیگهای!! البته داداشـی روز تولدش شیــراز نیست ولـی بالاخره كه میادش:) خلاصه در فكر هستم كه براش چی بگیرم ( یا آیا اصلاً كادو بگیرم؟! خیلـی پررو بازی شد دیگه) اصولاً من همیشه برا كادو خریدن مشكلات اساسـی دارم! یعنی خیلـی خیلـی مشكلپسند هستم. همش به این فكر مـیكنم كه طرف از كادوی من خوشـش نمیـاد و كلـی ضایع میشم (اِند بدبینـی) خلاصه امیدوارم یه چیز گیرم بیاد كه بعدش پشیمونـی به بار نیارم. همیشه اینطوریه كه من در مواقع حساس ( مثل تولد خودم و امتحانام) میریزم بههم و كلی بدون روحیه میشم! چراش رو نمیدونم ، اما میدونم یكی از دلایلـش اینه كه من با خودم قرارداد بستم كه درست در همون لحظههایی كه باید شاد ، پرانرژی و تماموقت باشـم ، خاطرات گذشته خودم رو یادآوری كنم و ... !! (اونقدر خاطره دارم كه بتونن كلی از وقت منو صرف خودشون كنن) خدایا بسه دیگه!! 1) پریسا جونم یه CD مال Aligator جونم بهم داده كه هر وقت پای كامپیوتر هستم دارم اینو گوش میدم. تازه میخوام یكی از روش بزنم برا ماشین (ولی میدونم بابام نمیذاره بذارم تو ماشین چون به قول اون اینا جفنگیاـتی بیش نیستن!!) 2) یكـی از دوستان میخوان برن دوبی و گفتن كه اگه چیزی لازم دارم بگم برام بیارن D: . ببین میدونم اینجا رو میخونی و قبلاً هم بهتون عرض كردم كه مرسی ، چیز خاصی احتیاج ندارم و لی اینو بگم كه میگن" آب نطلبیده مراده!" البته فقط میگن! و یه چیز دیگه هم اینكه" من سوغاتـیبده نیستم و سوغاتـیبدهان را دوست دارم!" یاسمنجونی □ نوشته شده در ساعت 9:09 PM توسط Yasaman Saturday, December 25, 2004
●
..............................................................................................................خيلي جالبه كه من هر چيزي اراده ميكنم كه بخرم ، به عنوان كادوي تولد يا سوغاتي گيرم مياد!! مدتها بود ميخواستم يه چيزي بخرم و هي اين دست و اون دست ميكردم ( شانسي) حالا خاله جونم دقيقاً همون چيزي كه ميخواستم با طرح و رنگ دلخواهم به من هديه دادن . البته كادوي تولدم هست كه چند روزي زودتر به دستم رسوندن و من الان كلي ذوقمرگ هستم از اينكه كلي پول ميتونم جمع كنم بابت نخريدن اون چيز!! اينكه زودتر رسيد به دستم هم دليل داره! آخه خاله جون تهران هستن و يه چند روزي اومدهبودن شيراز و به همين دليل زودتر كادوم رو دادن. وگرنه هنوز مونده تا 16 ديD:!! □ نوشته شده در ساعت 9:40 PM توسط Yasaman Monday, December 20, 2004
●
..............................................................................................................چقدر زمان زود میگذره !!
اصلاً باورم نمیشه كه به همین زودی یك سال گذشته باشه !! پارسال دقیقاً همچین روزی ، درست روزی كه میخواستیم دور هم جمع شیم و شب یلدا رو جشن بگیریم ، پدربزرگ عزیزم از بین ما رفت. هیچ سالی ما اونهمه تدارك نمیدیدیم برا شب یلدا ! یعنی همیشه مراسم شب یلدامون خیلی آروم و بیسروصدا برگزار میشد ولی اون سال همه قصد داشتیم یه تغییر و تحول ایجاد كنیم كه به یاد موندنیتر از بقیه سالها بشه و به همه بیشتر خوش بگذره. واقعاً هم اون روز، روز بهیاد موندنیای شد ولی نه از نوع خوب و شادش. □ نوشته شده در ساعت 9:10 PM توسط Yasaman Thursday, December 16, 2004
●
..............................................................................................................خوشم مياد اين بارون از رو نميره و هي پشتسر هم ميباره! فكر كنم امروز روزچهارمه كه يه پشت داره مياد و خسته هم نميشه.بعد از اين همه بارون، رودخونه فصلي شيراز واقعاً قشنگ و خروشان شده! جوش و خروشش مثالزدنيه. وقتي رفتهبودم برا تماشاي رودخونه ، دلم ميخواست ميشد تا صبح اونجا بمونم و زل بزنم به جريانش. صداي جريانش كه ديگه محشر بود. ياد سيل چند سال پيش افتادهبودم كه پل معاليآباد ( و اكثر پلهاي ديگه) كشش رد كردن آب رو نداشتن و آب از پل زدهبود بالا و روي پل هم تا زانوهامون داخل آب بود. اونقدر جريان آب شديد بود كه آسفالت روي پل رو كندهبود ( آسفالت كه سهله، نصف پل رو هم با خودش بردهبود.)ستونهاي برق كه از پايه كنده شدهبودن و ماشينهايي كه روي آب ميرفتن!! و ....
اما خدا روشكر امسال به اون شدت نرسيده ! ولي يقيناً خونهها و مغازههاي اون طرف شهر پر آب هستن.(شيب شهر به طرف اون بيچارههاست و مقصد آب هم تقريباً همونجاها) يه داشجوي بيچاره تويي يه شهر كوچيك كه هوس ميكنه بره بيرون غذا بخوره و يه جورايي از دست غذاهاي نامرغوب سلفشون راحت بشه و اتفاقهايي كه درپي خوردن اون غذا روي ميده و تشخيص پزشكان مبني براينكه هپاتيت گرفته و آغاز دردسرهاش! روزاي اول فقط يه تشخيص ساده بوده كه اميد داشتن اين تشخيص نادرست از آب دربياد و كلي به خودش و خانوادهاش اميد بده! مدتها ميگذره و همه چيز روي روال عادي خودش داشته سپري ميشده! بعدها دوباره يه اتفاقهايي پيش مياد كه بهش ميگن هپاتيتش قطعيه، ولي قطعي بودن نتيجه سرطان كبدش رو نميدونن (يا نميخواستن بهش گن!!)باز مدتها ميگذره و اتفاق خاصي نميفته تا چند روز پيش كه احتمال داشتن سرطان به %100 رسيده و اون خانوده بيچاره از حالا عزا گرفتن. اينا فقط نقل قول مطالبي هست كه در مورد اون به من رسيده وگرنه خودش عمري اين حرفا رو براي من نميزنه. اين شخص از دوستان قديمي ماست و اونقدر مغرور و كمحرف هست كه نخواد احساس ترحم ديگرون رو نسبت به خودش جلب كنه !! درسته كه بودنش برا ما بهتره ، ولي ممكنه برا خودش اينجوري نباشه. اميدورام كه فقط زجر نكشه! □ نوشته شده در ساعت 8:12 PM توسط Yasaman Monday, December 13, 2004
●
..............................................................................................................بالاخره شر دو تا از امتحانام كم شد!
یكیش كه مربوط به كانون بود كه باید پاس می شدم. اگه پاس نمی شدم ، قصدم این بود كه دیگه ادامه ندم! یا حداقل دیگه توی كانون ادامه ندم و مثلاً برم كیش یا دانشگاه شیراز. اما مثه اینكه سرنوشت من همچنان با كانون رقم میخوره. با اینكه درستوحسابی هم درس نخوندهبودم ، ولی خدا رو شكر پاس شدم. تازه تا اونجا كه خبر رسیده نمره كلاسیم هم MAX شده و كلی كلاس! این سطحی كه من ازش رد شدم ، هر ترم كلی تلفات بهجا میذاره. دوتا دلیل هم داره: اول اینكه یهو سبك كتابامون عوض میشه و تا میایم بهش عادت كنیم ترم تموم شده و دوم هم اینكه كلاً گرامرش یه مدل خاصیه یعنی خیلی شبیه به هم هستن و هر لحظه بیم قاط زدن میره. امتحان دیگه ، سیستم عامل بود! خیلی دلم میخواست براش خیلی وقت میذاشتم كه عالی ِ عالی بشه ، اما متاسفانه به خاطر نزدیك بودن امتحانا نشد.( سهشنبه فاینال زبان بود ، پنجشنبه هم میدترم شبكه « حالا بماند كه این امتحان كنسل شد ، ولی به هر حال وقت منو گرفته بود» ، شنبه هم سیستم كه قطعاً یه روز خیلی كم بود تا بخوام فول شم). این سیستم هم به خاطر جریاناتی كه براش پیش اومدهبود ، نمره آوردن شدهبود یه مساله حیثیتی و نه نمرهای. البته باز هم نمره زشتی نخواهم گرفت. عزیز دلم ، پسرخاله كوچیكم ، و خاله دارن برا یه هفته میان شیراز. از حالا دلم غش میره برا دیدنشون و مخصوصاً دیدن جیگرم. از بس كه دوست داشتنیه!! چند روز پیشا زنگ زده به من و میگه كه از پای تلفن بهش دیكته بگم:) و بالاخره تلویزیون ما تبدیل شد به WEGA □ نوشته شده در ساعت 7:36 PM توسط Yasaman Monday, December 06, 2004
●
..............................................................................................................دوباره اومدم اينجا كه نقنق كنم!! D:
بد رقم نقنق كردنم مياد!! كلي امتحان ريخته رو سرم يهو( كاملاً يهويي ) . دوست دارم سر همه كس و همه چيز غر بزنم. اصلاً حوصله هيچ چيزو ندارم (چون امتحان دارم). به خدا فقط به خاطر امتحاناست! البته يه مشكل اساسي ديگه هم دارم ، ولي نق زدنهام هيچ ربطي به اون موضوع نداره! مشكلم اينه كه يه نفر يه جورايي از دست من و خنگبازيهام ناراحته و من هم هر كاري ميكنم كه موضوع حل شه ، نه تنها حل نميشه ، بلكه خرابتر هم ميشه!!اون بيچاره هيچ گناهي نداره. راستش منم مقصر اصلي نيستم ولي به هر حال بايد كلي پيگير قضيه باشم كه بالاخره ايشون رضايت خودشون رو اعلام كنن. آخه من چهجور بايد تشخيص ميدادم كه تو اون لحظه كاملاً پيشبيني نشده ، طرف قصد انجام چه كاري رو داشته كه من هم سر صحبت رو با بقيه باز كنم و همه چيز مورد بررسي قرار بگيره!! (جمله بندي!!) اگه من همه امتحانام رو به خاطر اين شخص ِ شخيص خراب نكردم! □ نوشته شده در ساعت 8:57 PM توسط Yasaman
|