************YASAMAN************



Sunday, February 27, 2005

A journey of a thousand miles begins with the first step.
Lao Tzu(Chinese Philosopher)

نمی‌دونم چرا از این خوشم اومد و دلم خواست اینجا بنویسم.
شنبه فاینال زبان دارم وشروع كردم به دوره كردن كه اینو وسط كتاب دیدم و هوس كردم اینجا بنویسم!

تو این مدت كلی از شبا بودن كه تا صبح بیدار نشستم و فكر ‌كردم ، همش هم تقصیر یه سری مردم‌آزاره كه فقط دلشون می‌خواد بقیه رو آزار بدن و از این كار هم لذت زیادی می‌برن. خدا لعنت كنه همشونو!

چقدر اون تخته سنگه رو دوست دارم. این تخته سنگه هیچ‌وقت از یادم نمیره چون حرفای قشنگی رو كنار اون با پریسا ردوبدل كردم! هروقت از بلوار چمران رد می‌شم تنها چیزی كه به چشمم میاد ، این تخته سنگه هست! تنها دفعه‌ای بود كه رفته‌بودیم چمران برا قدم زدن و حرف زدن و همون یه دفعه هم كلی به یاد موندنی شد (البته برا من بیشتر) . اون روز یه حس دیگه نسبت به همه چیز داشتم و فكر می‌كردم یكی از خوش‌بخت‌ترین آدمای روی زمینم! واقعاً هم اینطور بود! اون روز واقعاً و واقعاً بهترین روز زندگیم تا الان بوده! حرفای الهام و پریسا قبل از رفتنمون به چمران قشنگ مثل فیلم از جلو چشام رد میشه. هی كه یادم میاد ، كلی تجدید خاطره هست.
كاش تكرار شدنی بشه
؟؟؟




..............................................................................................................

Friday, February 04, 2005

این چند روزه ،جای دوستان سبز، خیلی جاها رفتم كه فوق‌العاده خوش گذشت.

اولین جایی كه رفتیم با بروبچ (هم دوستان قدیم و هم جدید)، شاطرعباس بود. بعد از مدتها بیرون غذا خوردیم و كلی هم چسبید ! من این شاطرعباس رو خیلی خیلی دوست دارم. هم به خاطر كیفیت فوق‌العاده عالیه غذاش ، هم ریخت رستوران كه بسیار سنتی و زیباست و هم كلاسش!! خلاصه از معدود رستوران‌هایی هست كه طرفدارش هستم شدید.
دومین جایی كه رفتیم ، حافظیه بود. چقدر وقت بود نرفته بودم اونجا! فكر كنم یه سالی می‌‌شد. این قسمت مربوط می‌شد به خداحافظی یكی از دوستام كه می‌خواست برگرده شهر محل تولدش و قرار بود با بقیه دوستان جمع بشیم و ساعتی رو با هم بگذرونیم و عكس بگیریم و ادامه برنامه. چندتا شاخه گل هم به عنوان یادگاری آخرین جمعمون براش گرفتم كه خیلی خیلی با سلیقه برام درستش كرد آقاهه. بعد از یه دو سه ساعتی كه اونجا بودیم و كلی فال حافظ گرفتیم ، به پیشنهاد فرشته رفتیم یه باغ كه تازه برای بازدید عموم باز شده و قبلاً در اختیار یه ارگان بوده! این یكی هم خیلی قشنگ بود. قبلاً اسم این باغ رو شنیده بودم اما نمی‌شد بریم داخل و من كلی حسرت می‌خوردم! به جرات می‌تونم بگم یكی از قشنگ‌ترین باغ‌های شیراز بوده! البته الان هم خیلی با صفاست ، اما معلوم بود كه خرابش كردن. به هیچ وجه با پای باغ ارم نمی‌رسه ( حتی قبل از تخریبش!) اما تو نوع خودش قشنگه. بیشترین قشنگیش توی شب مال نورپردازی عالیش هست. و یه جای عالی و رمانتیك هست برا كسایی كه می‌‌خوان به دیدارهای خصوصی‌شون برسن!!!
بعد از این باغه هم رفتیم شام و این بار سارا. البته طبق قولی كه فرشته به بچه‌ها داده‌بود ،شام پای اون بود. اینجا هم خیلی چسبید و خوش گذشت. نمی‌دونستم سارا اینقدر تو بورس بچه‌های دانشكده هست!! غیر از ما ، تا اونجا كه شد و دقت كردم ، دو تا از میزهای بزرگ اونجا هم در اختیار بچه‌های دانشكده ما بود!!!!

من حافظ رو خیلی خیلی دوست دارم و به فال‌هاش هم اعتقاد دارم! البته اعتقاد كه نه ، ولی خوب حس می‌كنم یه جوری نیتت رو بهت میگه!
اینم بیت‌های اول 3 فالی كه برای من دراومد و كلی ذوق زده شدم! :

رونق عهد شبابست دگر بستان را ..... میرسد مژده گل بلبل خوش‌الحان را


بود آیا كه در میكده‌ها بگشایند ..... گره از كار فروبسته ما بگشایند


شب وصل است و طی شد نامه هجر ..... سلام فیه حتی مطلع‌الفجر




..............................................................................................................

Tuesday, February 01, 2005

اینم از امتحانای ملنگ من!! فقط خدا كنه خطر افتادن در آخری ، بدبختم نكنه!!

امیدوارم هیچ كس با اون آخری مشكل دار نشه.درسی كه به شدت ازش تنفر دارم و خوندنش واقعاً حال منو می‌گیره!! یعنی درس بدی هم نیستا ، ولی بدم میاد به عنوان درس دانشگاهی بخونمش كه مجبور باشم ازش نمره بگیرم. اگه همین‌جوری بخوام بخونم برای یادگیری ، كلی هم جذابه اما ...! تازه این مشكل وقتی دوچندان میشه كه پایه بسیار ضعیفی ازش داشته باشی( به خاطر نداشتن علاقه و نه خنگ بودن!) خلاصه اگه خبرم این یكی از سرم بگذره ، بقیه‌‌شو خوب می‌شم.

دیشب رفتم ترمینال كه بسته‌ای رو تحویل بگیرم. یكی از هم كلاسی‌های قدیمیم از اصفهان یه بسته فرستاده‌بود كه كلی هم منو خجالت داده‌بود. خلاصه رفتم و از رانندهه تحویل گرفتم و كلی هم حالم گرفته‌شد. خیلی مسخره هست كه من به شدت به اتوبوس‌های ولوو علاقه و ارادت خاصی دارم. یعنی كلاً از ماشین و تنوع داشتن ماشینا خیلی خوشم میاد ، ولی این ولوو یه چیز دیگه‌ست! البته دلیل اصلیش اینه كه به شدت منو یاد سفر و مسافرت و خوش گذرونی میندازه ولی كلاً كلاس خاصی برا این ولوو های لعنتی قائلم!!! می‌دونم این رفتارم كاملاً مثه پسراست ، اما آدمیه و علاقه‌هاش . منم كه به شدت به انواع ماشین علاقه دارم و مطمئن هستم كه تا برم سر یه كار درست و حسابی و یه پولی به جیب بزنم ، یه ماشین ردیف هم می‌گیرم.

دو سه سال پیش كه مدام به اصفهان رفت و آمد داشتم ، همش با ولوو می‌رفتم و میومدم. همیشه هم از ترمینال صفه بلیط می‌گرفتم و دو تا شركت ایران پیما و سیروسفر!! هروقت هم می‌رفتم برا بلیط كلی احترام می‌ذاشتن و تحویل!! بسته به ساعتی كه می‌خواستم حركت كنم ، یكی از شركتا رو انتخاب می‌كردم و جالب اینجا بود كه اون یارو توی ایران‌پیما فكر می‌كرد من فقط مشتری اونام و عمری فكر نمی‌كرد از رقیب سرسختش یعنی سیروسفر هم خرید بلیط داشته باشم!! البته از نظر كیفیت كار تفاوت خاصی هم نداشتن ولی كلاً از سیروسفر بیشتر خوشم میومد.

بی‌خیال ولوو!! الان مدتیه كه به شدت تو كف زانتیا هستم و . . . زكی!






..............................................................................................................

Home