************YASAMAN************



Saturday, April 09, 2005

بعد از مدتها بالاخره به یکی از آرزوهای بچه گانم رسیدم:) ! همیشه دلم می خواست برای یکبار هم که شده یه استاد " مرد " توی کانون داشته باشم ، و این ترم به آرزوی نه چندان بزرگم رسیدم. توی کانون رسم بر این نیست که اسم اساتید مربوطه رو بگن تا خودمون بتوینم استادمون رو تعیین کنیم ، و همه باید تا اولین روز تشکیل کلاسا توی کف بمونیم که ببینیم استادمون کیه! که البته برای کسایی مثل من که کم طاقت و فضول هستن واقعاً درد بزرگیه D: اسم استادمون هم جناب ده بزرگی هست که آدم فوق العاده جالب و متشخصی به نظر میاد و البته مسن هم هست. روز اول بیشتر از زندگیه شخصیش گفت که مثلاً حدود 15 سال انگلیس بوده و کلی کشورهای دیگه رو هم دیده و... . و البته کلی از تجربه هاش روهم با اون لهجه قشنگ آمریکاییش برامون گفت که تو نوع خودشون بی نظیر بودن.

----- ------ ------

الان(ساعت 8:30 شب) از کوه برمی گردم.(به اتفاق خاله اینا) واااای چقدر لذت داشت. مدتها بود نرفته بودم کوهنوردی ، دلیلش هم اینه که یه پایه درست و حسابی ندارم. معمولاً تو اینجور برنامه ها آقایون پایه خوبی هستن که متاسفانه یا خوشبختانه توی خانواده ما هیچ پسری که من ازش خوشم بیاد و بتونم تحملش کنم ، نداریم!! البته اینکه با پسرای خانواده نمی تونم کنار بیام تقصیر خودمهD: چون غرور زیادی دارم و خودم رو هی می گیرم بعد اونا هم زورشون می گیره و همه چی می ریزه به هم! با پسرای غیر خانواده هم که ارتباط خاصی ندارم و این میشه که نمی تونم برم کوه. باید بگردم و یه چندتا دختر که مثه خودم توی این موردا شنگول باشن رو پیدا کنم و یه برنامه ریزی مرتب.
"واقعاً"
( به سبک "واقعاً" گفتن های زن ِ اردل توی نقطه چین!)





..............................................................................................................

Home