************YASAMAN************



Sunday, April 03, 2005


سال جدید شروع شد.
مثل همیشه شور و شوق فراوونی داشتم برا لحظه تحویل سال.
هر روز یکی از مهمونامون می رسیدن شیراز.
کلی با هم بودیم و کلی هم خوش گذشت.
با اینکه نی نی کوچولو هم نبودم ، ولی کلی عیدی گیرم اومد.
دیدن این حقیقت که همه بزرگ شدیم و دیگه دوران طفولیت(!) تموم شده.
دیدن ذوق همه خانواده که دوست دارن من و داداشی زودتر ازدواج کنیم.(چرا؟احتمالاً چون خیلی وقته که عروسی درست و حسابی از اقوام درجه یک نداشتیم! )
دلتنگی برای پدربزرگی که 1.5 سال پیش ما رو برا همیشه ترک کرد.
کلی سوغاتی های رنگارنگ که خاله جون از دبی برام آوردن. (مُردم بس که از ذوقم، دقیقه به دقیقه، هی پروشون می کردم).
سیزده بدری که واقعاً نحس بودنش همه مون رو گرفتار کرد.
و کلی اتفاق دیگه ....!
و وقتی روز چهاردهم فرا می رسه و همه مسافرامون ما رو ترک می کنن تا تعطیلی درست و حسابیه بعدی!




..............................................................................................................

Home