************YASAMAN************ |
Tuesday, January 06, 2004
● چقدر امروز روز خوبی بود! چقدر بهم چسبید! همه برنامه ها زیر سر پریسا بود و کلی هم توی زحمت افتاده بود! زنگ زده بود بچه ها رو دعوت کرده بود و کلی هم بی زبون ها همشون تو خرج افتاده بودن و کلی هم کادوهای خوشکل گیر من اومد! پریسا یه شلوار جین از نوع خیلی خوشکل و اعلا گرفته بود. الهام یه عروسک و یه دسته گل. سارا یه انگشتر نقره بسیارررررر خوشکل و یه گل گوش تیتانیوم. سولماز یه چاقو ضامن دار( برا کرم ریزی! ). دخترخاله سارا هم یه دستبند خیلی ناز آورده بود. از همه کادوها خیلی خیلی خوشم اومد. مخصوصاً اون ضامن داره خیلی باحال بود! از بس سر این چاقوهه خندیدیم دل درد گرفته بودم!این سولماز خیلی شر هست، حتی کادو دادنش هم شربازی هست!! من نمی دونم اینو کجا نگه دارم که کسی نبینه! آخه می ترسم یکی ببینه، فکر کنه واقعاً من اهل این چیزام!
..............................................................................................................اولش رفتیم توی لابی هتل هما نشستیم و کلی ذوق که آقاهه اومد گفت تیم پرسپولیس می خواد بیاد توی لابی و رستوران و شما باید زودتر اینجا رو ترک کنین!!! ای الهی بگم خدا چی کارتون کنه با این شیراز اومدنتون!!! قشنگ وسط برنامه ما زدن بهم همه چیزو! اصلاً این پرسپولیس چیش به آدم برده که هتل رفتنش به آدم برده باشه! خلاصه کلی بحث که چرا زودتر نگفتین گه ما نیایم داخل و ..... . آخرش مجبور شدیم بریم "غروب". اونجا بد نیست اما محاله به پای لابی برسه! لابی یه جای کاملاً آرومه که هیچ کس هم برای دیگرون مزاحمت ایجاد نمی کنه! نه سر و صدایی نه شلوغی ای ، خلاصه کلی خوبه. اما به هر حال نشد دیگه! اونجا هم کلی گفتیم و خندیدیم و اذیت کردیم و کلی هم من شرمنده بچه ها شدم! آخه قرار نبود به اسم تولد دور هم جمع شیم ، اما خودشون از قبل همه چیزو می دونستن! این اولین باری بود که این همه کادو با هم گیرم میومد! همیشه خاله هام و مامانم و یکی دو تا از دوستام کادو می دادن و اصلاً تولدم یادشون بود ، اما امسال نه! علاوه بر مامان و خاله ها دوستام هم کلیییییییی شرمنده کردن! خیلی خیلی هم به دلم نشست! همه خوش سلیقه بودن و دقیقاً چیزایی گرفته بودن که دلم می خواست. توی "غروب" هم به سلیقه بچه ها یه چیزی خوردیم که موز و شیر و... قاطی بود! اسمش رو نفهمیدم من! تازه وقتی برگشتم خونه کلی مامانم دعوام کرد که رفتین کافی شاپ؟؟؟؟!!!!! این همه برات زحمت کشیدن اقلاً می بردیشون یه جایی یه پیتزایی یه شامی!!!!!!! آخه من چه کاره بودم؟! همه برنامه ها زیر سر پری بود و من فقط مثل یه مهمون رفتم اونجا و دست آخر هم حساب کردم:) اون همه رو دعوت کرده بود، من که هیچ چی خبر نداشتم:)). راست می گفت مامان! خیلی بد شد! ایشالا یه موقع دیگه! آخه ما تا حالا همش اینجوری دور هم بودیم و کسی شام نداده بود ولی خوب! شب خیلی خوبی بود . جای همه مخصوصاً یکی از دوستای گلم خیلی خیلی خالی بود! به امید اینکه باز 16 دی ای وجود داشته باشه ...! □ نوشته شده در ساعت 9:21 PM توسط Yasaman
Comments:
Post a Comment
|