************YASAMAN************ |
Sunday, July 20, 2003
● وای از اینILIامروز کوئیز داشتم. بدک نشد.وقتی اومدم خونه دیدم دایی و علی و سعید(پسر آقا مسعود ) اینجا هستن ،اومده بودن که یه چیزایی براشون Write کنم.
..............................................................................................................من نمی دونم چرا از این دختره وبلاگ نویسه خوشم اومده!! اصلا با خوندن وبلاگش آرامش می گیرم.آخه خدائیش خیلی بزرگتر از سنش فکر می کنه!!(عزیز دلمه). دیشب داشتم وبلاگ یه نفر رو می خوندم (طرف به کل عاشق بوداا !!) خیلی دلم می خواست اون دختری که این عاشقش شده رو ببینم.آخه به نظر من ... امروز یکی از دوستم می گفت "مهسا پ" 3 سال نشسته پشت کنکور برا اینکه شریف قبول شه!!!حال می کنم با اراده این بشر.سال اول می تونست به راحتی دانشگاه شیراز و حتی پلی تکنیک قبول شه ولی ... . خیلی دلم می خواد اراده کنم و از اول ِ اول شروع کنم.تنها مشکلم اینه که حوصله از اول خوندن ِ یه سری درسا رو ندارم وگرنه حتما اقدام می کردم(آخه استعداد های من به نحوی به جایی نرسیده ،چون می دونم خنگ نیستم بیشتر زورم می گیره)): ) □ نوشته شده در ساعت 4:00 PM توسط Yasaman (0) comments Friday, July 18, 2003
● دریا نامزد داوودoff گذاشته که با داوود می خوام بیام شیراز. یعنی داوود از آمریکا اومده ایران و ظاهرا می خوان نامزد کنن.دریا هم باID داوودoff گذاشته که می خواد منو بینه!! ولی داوود نمی خواد منو ببینه((: .البته داوود از همونU.S.Aگفته بود اگه بیاد شیراز منو نمی بینه(یعنی وقت نداره!! به قول شهرزاد ِ اصفهان ز.... ).
از اینجا بهت میگم So Sorry Forنپدیرفتنت از طرف خودم(اگه من جای تو بودم خودمو می کشتم ) □ نوشته شده در ساعت 4:33 PM توسط Yasaman (0) comments
● دیشب جای همه خالی رفتیم عروسی(خیلی خوش نگذشت، فکر می کردم اِند عروسی باشه اما نبود).
..............................................................................................................آخه از همچین دختری بعید بود اینجوری عروسی گرفتن!!هیچ چیزش شبیه عروسی نبود(البته به نظر من).به من که خوش نگذشت،همه خوشیش به این بود دور هم بودیم.یعنی کلی از کسایی که دلم می خواست ببینم رو دیدم. دیشب همه (و همه) می گفتن خیلی لاغر شدم(حالا چرا؟؟ اونا نمی دونن اما من خودم خوب می دونم ...)فکر نمی کردم در مورد من تضعیف روحیه باعث تضعیف قوای جسم بشه،اما حالا شده که!! آخه این مدت سر خیلی چیزا حرص خوردم که همینا باعث شده این جوری شم. چه میشه کرد؟؟ زندگیه دیگه!! ----------------------------------------------- امروز قراره آقای ثابت و خانواده بیان منزل ما(:O( یه مدته از یه دختر وبلاگ نویس خیلی خوشم اومده.وبلاگش که خیلی با حاله! فکر کنم خودش خیلی با حال تر باشه.تهرانه اون(من هم شیراز) جدی حیفه که نمی تونم از نزدیک ببینمش)): شایدهم بشه اما الان نمیشه): اصل شون مال عشق مکاتی من توی ایران هست.(عزیز دلمه ! هم خودش هم محل زندگیش. باید این چند روزه بشینم درس بخونم، آخه امتحان ILI دارم □ نوشته شده در ساعت 12:56 PM توسط Yasaman (0) comments Thursday, July 17, 2003 .............................................................................................................. Wednesday, July 16, 2003
● دیشب دایی جون نیومد!!!
..............................................................................................................امروز با پریسا رفتم دانشکده خودمون اما هیچ نمره ای اونجا نبود(همشون رو برده بودن دانشکده معماری... هوا هم شدید گرم بود،آخرش هم نمره ریاضی ام رو ندیدم) همیشه عاشق ریاضی بودم و هستم و خواهم بود.مخصوصا اگه استاد جناب دکتر خاکساری باشه که دیگه هیچ چی ... .این آقای دکتر لیسانسشون رو از دانشگاه شیراز ،فوقشون رو از دانشگاه شریف و دکترا رو از انگلیس گرفتن، من که به شخصه کفم بریده از این همه دانش و اخلاق.دلم میخواست زود تر نمره های ریاضی رو ببینم تا بفهمم دست نمرشون چه جوریه. من نمی دونم بعضیا عاشق تشریف دارن؟؟؟(منظورم از اون عاشق دیوونه هاست نه Lover!) دنباله اون بحث ریاضی... تنها درسی که همیشه (و همیشه) نمرم عالی می شده و واقعا دوستش داشتم و بارم بوده و هست(البته به جز بحث انتگرال که چون همیشه آ خرین درس کتاب بوده هیچ وقت درست نتونستم به عمق بحث توجه کنم و تقریبا همیشه از کنارش رد شدم.سخت نیست اصلا و ابدا،منتها کار می بره) یادم میاد که به دفعات می شد که دبیرمون نمیومد و من برا بچه ها تمرین حل می کردم و چقدر هم که لذت می بردم. همیشه هم شاگرد اول درس ریاضی خودم بودم و خودم.اکثر اوقات هم نقش یه معلم خصوصی رو برا یه عده بازی می کردم.(نقش نبود،خودش بود((: ) --------------------------------- یه چیز جالب=> یکی از بچه های صنایع 78 هنوز ریاضی2 رو پاس نفرمودن.(الان سال 82هستیم.) □ نوشته شده در ساعت 3:36 PM توسط Yasaman (0) comments Tuesday, July 15, 2003
● از امروز دوباره می خوام وبلاگ بنویسم و یه چیزایی در موردش یاد بگیرم (االبته وقت می بره ...)
..............................................................................................................این روزا اصلا حال خوشی ندارم، اما قراره از این به بعد داشته باشم.دیگه نمی خوام به هیچ کس و هیچ چیز فکر کنم. از اینکه وبلاگم به حال سابقش برگشته و درست شده خیلی خوشحالم(آخه Template ریخته بود به هم حسابی!!! ) این روزا میخوام کم ترOnline شم تا یه چیزایی دستم بیاد.خدا رو شکر این مدت خیلی کم Online شدم(دلیل همیشه انلاین شدن دیگه از بین رفت!) الان قراره دایی محمد بیاد اینجا که یه بلا هایی سر عکس های شرکتشون بیارم. خاله سوسن هم می خواد یه مهمونی راه بندازه ،اقوام بابا و عاطفه خانم!! پس فردا عروسیه فاطی و امین هست، ما هم می ریم. □ نوشته شده در ساعت 8:12 PM توسط Yasaman (0) comments Monday, July 14, 2003
● الهی من فدای خودم بشم که تنهایی درست کردم این وبلاگ لعنتی رو:D:D
..............................................................................................................□ نوشته شده در ساعت 4:49 PM توسط Yasaman (0) comments
|