************YASAMAN************



Wednesday, November 17, 2004

چقدر بده كه من نمي‌تونم همراه عمه‌اينا برم تهران):
چقدر وقت بود منتظر اين برنامه بودم ، اما حالا كه جور شده ، من امتحان دارم و نمي‌تونم همراهي‌شون كنم. مي‌دونم كه بدون من اصلاً بهشون خوش نمي‌گذره D: ولي خوب ناچار هستن كه برن! حالا ديدن عمه و خاله كه تهران هستن يه طرف قضيه بود و رفتن به نمايشگاه الكامپ هم يه طرف ديگه! اصلاً قسمت من نيست كه اين الكامپ رو ببينم. هر بار كه اقدام مي‌كنم يه جوري به شكست بر‌مي‌خورم.

---------------

ارغوان يكي از بهترين هم كلاسي‌هاي من در اصفهان از ايران رفت): .از بابت پيشرفتي كه خواهد داشت خيلي خوشحالم. اين بشر آدم بي‌استعدادي نبود كه بخواست هدر بره. خدا رو شكر كه بالاخره موفق شد. البته خواهرش هم اونجا(انگليس) بود و يه راهي داشت كه ازش مطمئن باشه و بدونه كه يه حامي داره. اين ارغوان جزو اولين هم‌كلاسي‌هاي من بود كه خيلي زود باهاش دوست شدم و يه رابطه صميمانه برقرار كردم.
كلاساي ما در دانشكده شروع شده بود و دو هفته‌اي هم گذشته‌بود كه اون تازه مي‌اومد سر كلاسا. خلاصه سر همون جزوه‌هايي كه از من گرفت ، دوستي‌مون شروع شد و اميدورام كه هيچ‌وقت هم تموم نشه.
هميشه مي‌گفت خيلي دلم مي‌خواد برم كلاس نقاشي و يه مهارت خاص پيدا كنم تا بتونم اون چشم‌هاي قشنگ رو بكشم ، همون چشم‌هايي كه خيلي دوسشون مي‌داشت و بهانه‌اي داشت كه بتونه بهشون زل بزنه. نمي‌دونم آخر موفق شد نقاشي رو بطور حرفه‌اي ياد بگيره كه بتونه اون نقاشي رو بكشه يا نه. چون تهران زندگي مي‌كرد ، فقط از طريق تلفن از هم خبر داشتيم و واقعاً هم نمي‌دونم كه كلاس نقاشي رفته يا نه! چون هميشه يادم مي‌رفت ازش بپرسم D:


{ راستي محمدآقاي عزيز ، اگه هنوز هم ترانه‌هاي حميرا رو نشنيدين ، مي‌تونين از اينجا بگيرينشون. اميدوارم خوشتون بياد. }




..............................................................................................................

Home