************YASAMAN************



Sunday, October 10, 2004

Yasaman_e_Shiraz هك شده و اختيارش دست من نيست!! لطفاً اگه امري يا پيغامي داشتين از Yasaman_Shiraz استفاده كنين. Thanks



اين ترم كلاس زبانم برعكس هميشه كه صبح بود ، عصر هست و آخرين سكشن. كلاً من هميشه صبحا می‌رفتم كلاس ، اما اين ترم به خاطر تداخلي كه در كلاسای دانشگاه و كانون بوجود اومد مجبور شدم كه ساعت كانون رو عوض كنم. اولش ناراضي بودم ، اما الان ديگه احساس نارضايتي ندارم ! اول اينكه اين ساعت رو هم تجربه مي‌كنم( گرچه كه دير موقع هست) و دوم اينكه به لطف انتخاب اين ساعت ، با يكي از بهترين اساتيد كانون كه فوق‌العاده جيگر هست ، افتادم. من اينقدر به اين استادمون علاقه دارم كه حد و حساب نداره! بس كه ماه هست و شيطون!( در واقع هر كسي كه شيطنتش در اندازه خودم باشه رو خيلي دوست دارم.) خلاصه چون اين كلاس دير وقت تموم مي‌شه خاله و شوهرخاله ( همونايی كه اصفهان هم خيلي از من مراقبت مي‌كردن كه مبادا بلايي سرم بياد!!) اصرار دارن كه بعد از كلاس برم خونه اونا و شب رو منزل اونا بمونم. چون خونه اونا فاصله چنداني با كانون نداره و حتی می‌شه پياده رفت. خلاصه بعد از اونهمه اصراری كه حضوري و تلفني و SMS ی كردن ، تصميم گرفتم كه سه‌شنبه بعد از كلاس برم اونجا. كلاس كه تعطيل شد رفتم به يه مغازه نوار فروشی سر زدم و بعدش هم رفتم خونه خاله. بعد از شستن دست و صورتم ، نشستيم كه شام بخوريم. عجب شام توپي هم درست كرده بود خاله جون. غذاي ساده‌اي بود ، اما فوق‌العاده خوشمزه بود. به اندازه 6 نفر شام خوردم و يه كم هم تلويزيون تماشا كرديم و بعدش به خاله اينا پيشنهاد كردم كه زودتر بار و بنديل يه سفر توپ رو مهيا كنن كه عيد بتونيم بريم يه جايي كه دوباره خوش بگذره! مثه سفر قبلي. همون لحظه همه رفتيم تو فكر سفر تابستون! به همه خيلي خوش گذشته بود ، به من يه چيز بيشتر از خيلي! شوهرخاله‌ام می‌گفت چقدرررر دلم می‌خواست الان شمال توي همون ويلا نشسته بوديم و می‌گفتيم و می‌خنديديم! انصافاً هيچ جا مثل شمال بهمون نچسبيد. البته دلايل زيادي داشت. اينكه جمعمون جمع بود ، آب‌و‌هوا عالي بود ، مدت زيادي بود كه شمال نرفته بوديم و مدت زيادي هم بود كه زيتون تازه نخورده بوديم (من عاشق زيتونم) و ... . خلاصه اينكه من مدتها توي كف اين سفر خواهم بود.
يه چيز اين سفر هم كه واقعاً برام جالب بود ، اين بود كه مسئول همه خرج ها من بودم! يعني يه جورايي مادر خرج بودم!! منم كه مرده اين نوع فضولي ها هستم و تنم می‌خاره برا اين موردا!!!
هيچ‌كس نمي‌تونه درك كنه اين سفر چقدررررررررر حال منو سر جاش آورده!!

-------------------------



“TROY” & “BRAD PITT”
يكي از بي‌نظير ترين فيلم هايي كه تا الان ديدم!! واقعاً براي خودم متأسف هستم كه نزديك يك ماه اين CD توي اتاق در حال خاك خوردن بود و من توجهي بهش نمي‌كردم!! فكر می‌كردم بالاخره يه روز فرصت پيش مياد كه ببينمش ، اما تفكر اشتباهي بود.جداً فيلمه هااا! بعد از ديدن اين فيلم دقيقاً حسي بهم دست داد كه بعد از ديدن فيلم " اديسه " بهم دست داده بود. جفت فيلم ها محشر بودن.
علاوه بر داستان جذابش ، اينكه Listening من كلي قوي شد هم ، دليل ديگه‌اي بود كه اينقدربه نظرم جالب بياد.

-------------------------

اين روزا تولد يكي از دوستام هست كه اگه اسمش رو نذارم دوست بهتره!! اين دوست ، بيشتر از اينكه برام مفيد باشه ، ضرر داشته!! يعني يه جورايي دوست خوبي نبود برام. منم نامردي نكردم و پيش خودم فكر كردم يه كادو براش بگيرم كه حالش جا بياد( گرچه كه خيلي از اين كار خودم خوشم نمیومد!). خلاصه كلي به ذهن مبارك فشار آوردم كه چي براش بگيرم كه حرصس درآد و كلي هم بره تو كف كه اين چه جور كادويي هست و از اين حرفا! بعد از مدتي كه خيابونا و پاساژ هاي مختلف رو گشتم ، به اين نتيجه رسيدم كه فلان چيز رو بگيرم كه هم من راحت بشم و هم اون حرصش در بياد! همه جا رو گشتم تا اون چند تا چيز رو پيدا كردم و خريدم! حالا بعد از اين همه زحمتي كه كشيدم ، بعد از تحقيقاتي كه به عمل آوردم ): فهميدم كه طرف يه جورايي عاشق كادوهاي منه))))):

:D اما الان خوشحالم كه اقلاً خودم وجدان درد راحت شدم!!
راستي
ياسي‌ها زنده‌اند ... .... !!!




..............................................................................................................

Home