************YASAMAN************ |
Monday, October 25, 2004
●
..............................................................................................................واي كه چقدر بده كاراي آدمي ناتموم بمونه و لازم باشه همه فـكر و ذهنش رو مشغول كنه به اينـكه ، كي اون كارا تموم ميشن! الان دو روزه كه من از شر دوتا كار ناتموم خلاص شدم (آخيـــــــــــــــــش!) بالاخره مهندس شايگان با كار من موافقت كردن و از طرفي هم دانشگاه شيراز ، موافقت خودش رو رسماً اعلام كرد! ( دمتون گرم ). ديگه ميتونم با خيال راحت به كاراي شخصي و تحقيقاتم برسم.
---------------- اين استـاد درس سـيستم ما خيلي آدم جالبيه! بيشتر از اينـكه استاد جالبي باشه ، آدم جالبيه! البته من از شـيوه تدريسـشون خوشم مياد ولي شـيوه ايـشون با بقيه اساتيدي كه تـا حالا باهاشون كلاس داشتم ، يه خرده فرق داره. حداقل امتياز ِ اين نوع تدريسا ، اينه كه يه جورايي مجبورم درس بخونم! ديروز اومدن سر كلاس و يهو گفتن كه قصد كوئيز گرفتن دارن و بقيه ماجرا ! ما هم نشستيم سوالا رو نوشتيم و مشغول جواب دادن بوديم كه چنان بادي شروع به وزيدن كرد كه اسمش رو نذارم وزيدن بهتره!! توفاني بودااا ! تمام آسمون پر خاك شده بود و قرمز! ساختمون داشت از جاي خودش كنده ميشد و كلي هيجان ، كه همين هم باعث شد برق كل شهرك قطع بشه! هوا هم تاريك بود ( نه خيلي ) و نزديكاي اذان. ما هم خوشحال كه الان كوئيز كنسل ميشه و .... ! ولي زهي خيال باطل! چون استاد گفتن كه بايد توي همين نور كم به سوالا جواب بدين D: ! خلاصه امتحان داديم و برق هم نيومد و كلاس هم تعطيل شد. اما عجب هوايي شده بوداا ! ســــــــرد ! همه در حال يخ زدن بوديم وحشـتناك. حالا تـوي اين گير و دار كمـبود سرويـس و خراب شدنـشون هم دردسـري بـود برا خـودش. خلاصه ايـنكه تا رسـيدم خونه صورتم شدهبود مثه لبو! داشـتم از گرسنگي تلـف ميشدم كه ديدم آقاي پدر چنان افطاري درسـت كردن كه نگو .( آخه مامانم سر كار بودن و بابا غذا درسـت كرده بود!)مثلاً يه سوپ درسـت كرده بود كه به نظرم خوشـمزه اومد ، ولي آخر كار وقتـي دسـتور پختش رو گفتن مردم از خنده! آخه جاي آبليمو ، آبـغوره زدهبود به سوپ!!! حالا من هي ميگفتم چرا اين سوپـه يه مزه خاصي ميده و با هميشه فرق ميكنهها ، اما از بس گرسنه بودم حاليم نشدهبود كه مزه آبغوره ميده نه آبليمو. □ نوشته شده در ساعت 8:36 AM توسط Yasaman
|