************YASAMAN************ |
Tuesday, September 21, 2004
●
..............................................................................................................سفر ِ توپي بود.
جاي همه اونايي كه دوسشون دارم هم ، خالي بود. يهويي همه چيز جور شد، به نحو عالياي هم جور شد. با خاله اينا قرار گذاشتيم كه صبح زود حركت كنيم كه كمتر به گرما برخورد داشته باشيم. با بابا رفتيم و آش صبحانه خيابون برق رو گرفتيم. هم برا خودمون و هم برا دايي اينا كه نمي خواستن همراه ما بيان سفر. اون موقع كه حركت كرديم ، آسمون كاملاً تاريك و قشنگ بود. اما خيابونا با نور زرد رنگ چراغها نوراني بودن. جون مي داد برا سرعت گرفتن و تخت گاز گرفتن!! حركت كرديم و رفتيم يه جايي كه سرسبز و قشنگ بود و يه جوي آب روون هم از كنارش رد ميشد ، نشستيم و صبحانه خورديم. بعد از اونجا يه تخت تا يزد رفتيم . يزد يه استراحت كوچولو كرديم + ناهار. از اونجا به طرف طبس حركت كرديم. عجب جاده باحالي داشت هر 30 دقيقه يكبار ، به زور يه ماشين رد ميشد!! واقعاً جاده خلوت و ترسناكي بود. اما يه حُسن داشت و اون هم اينكه با سرعت 160 تا 180، بدون هيچ دغدغهاي ميشد حركت كرد.( آخه معمولاً جاده ها توي شهريور ماه واقعاً شلوغ هستن و كمتر پيش مياد كه بشه با چنين سرعتي ماشين روند.) عصرش رسيديم طبس. طبس واقعاً شهر جالبيه! با اينكه آبوهواي بدي داره ، اما شهر سرسبز و قشنگيه! يه باغ داره به اسم گلشن كه به نظر من رفتن به اونجا ، توي اون آبوهوا خيلي لذت بخشه. شب رو طبس خوابيديم و صبح به سمت مشهد رفتيم. ساعت 4 رسيديم مشهد و تا اون لحظه هنوز ناهار نخورده بوديم. به هر رستوران ِ تر و تميزي كه سر زديم ، ميگفتن كه غذا تموم كردن. به پيشنهاد من يه غذاي ساده ( غذا كه نه ولي خوب!!) خورديم و بعدش به هتلهاي تميز و مرتب سر زديم و بالاخره يكي رو انتخاب كرديم( مامان اينا و كلاً همهمون به شدت به تميزي اهميت ميديم). يه هتل آپارتمان با تميزياي كه رضايت همه رو جلب كرد. مشهد خيلي خوش گذشت مخصوصاً رفتن به حرم امام رضا بعد از اون همه سال، واقعاً شيرين بود. داداشي( از شمال) و خاله كوچيكه و پسرخاله شيرين و جذابم هم( از تهران) به ما ملحق شدن.ديگه واقعاً خوش ميگذشت. برا خريد هم مي رفتيم زيست خاور. چيزاي جالبي داشت ، اما من نتونستم هيچ خريدي داشته باشم. چون كسي پايه من نبود كه بريم خريد. نوع خريد من با همه فرق داشت بنابراين خودم رو از همه جدا كردم. آخرش هم به هيچ نتيجهاي نرسيدم(مهم نيست). بعد از مشهد به طرف شمال حركت كرديم . شب اول گرگان مونديم ( وقتي با ماشين خاله اينا رفتيم اكبر جوجه يه ماشين بغل دستمون بود و . . . ! ) شب بعدش نمكآبرود يه ويلاي خوشگل گرفتيم و شب رو اونجا خوابيديم. صبح زود هم رفتيم تلهكابين. بابا اصرار داشت كه صبح زود بريم كه نخوايم كلي از وقتمون رو توي صف ِ سوار شدن هدر بديم.همه راضي بوديم كه از خوابمون بزنيم و زودتر بريم اونجا و نخوايم ايستادن توي صف رو، تحمل كنيم. اون بالا هم عالي بود. من هميشه و به شدت عاشق سه چيز هستم كه با ديدن اونا روح و روانم تغذيه ميشه ، اون سه چيز هم دريا هست و جنگل و بارون. بالاي كوه كه بوديم واااااقعاً داشتم تغذيه ميشدم. جاي همه خالي. خيلي قشنگ و زيبا بود . (***من عاشق بارون ، دريا و جنگلم*** ) بعد از تلهكابين هم رفتيم دريا و كلي آب بازي و تفريح. عصرش هم رفتيم به طرف گيلان. (رودسر ، لنگرود ، لاهيجان ، رشت ، انزلي) شبش هم رفتيم انزلي و ساحل قو، اونجا ويلا گرفتيم. البته اين قسمت رو برا تفريح نيومديم. يه جورايي كار داشتيم. بعد از انزلي هم رفتيم تهران . اونجا هم عالي بود. اما هميشه از يه چيز تهران خيلي بدم مياد كه هر وقت هم ميرم اونجا ، باهاش برخورد دارم و اون هم اينه كه يه سري غير تهراني اونجا كلاس ميذارن و خودشون رو تهراني اصل معرفي ميكنن!! حالم به هم ميخوره از كسايي كه اصليت خودشون رو فراموش ميكنن و با اصليت ديگهاي ظاهر ميشن. ( مثل همون همكار خاله كه مال دارقوزآباد ِ فلانآباد ِ فلان جا هست و خودش رو تهراني اصل معرفي ميكنه و شيراز و اصفهان و امثال اينا رو شهرستان معرفي ميكنه و با لحني مزخرف خاله منو شهرستاني ميخونه. اين بحث چيزيه كه نميشه با يكي دو خط عقدهاي بودن اينا رو اثبات كرد!! نظر شخصي من( اِهم اِهم): هر كسي مال هر جاي دنيا كه باشه بايد اصليت خودشو حفظ كنه. مهم نيست كه من مال كجا هستم ، مهم اينه كه اصليتم حفط بشه و تظاهر نكنم. من خودم اگه مال همون دارقوزآباد بودم ، صد در صد به همون دارقوزآباد ِ خودم افتخار ميكردم.[ تكبير] ). از تهران رفتيم به طرف اصفهان و يه شب هم اونجا مونديم. من شهر اصفهان رو خيلي دوست دارم. چون بهترين ترم دوره دانشجوييم رو اونجا گذروندم و ديگه اينكه شهر سرسبز و قشنگيه. به قول خودشون شهريه كه عقل بر اون حكومت ميكنه( برعكس شيرازكه اغل بر اون حكومت ميكنه) و اينه كه در عرض 1.5 سال كه اونجا نرفته بودم اين همه تغييرات در اونجا رخ داده بود. كفم بريد. خلاصه خوش گذشت. جاي تو هم خالي يا به قول شيرازيا سبز بود. الان هم كه ديگه برگشتم شيراز و دلم پر ميزنه برا ديدن دريا. ------------------------- راستي بهترين غذايي كه توي اين سفر خورديم مربوط ميشه به رستوران كريم ِ مشهد. هر كسي بره اونجا قطعاً طعم غذاش تا مدتها زير دندوناشه! يه اتفاق جالب هم اين بود كه فرش زيراندازمون توي ويلاي نمكآبرود جا موند. از نظر خاله اين ميتونه يه معني خاص بده. البته من كه از اين معني لذت خاص خودم رو ميبرم. چون اين تفسير ( گرچه كه خرافي هست ) اما شيرينه. ***** الهي به اميد تو ***** □ نوشته شده در ساعت 7:00 PM توسط Yasaman
|