************YASAMAN************ |
Tuesday, September 23, 2003
● دیشب با اینکه اصلاً حوصله ام نبود برم تولد الهام ، اما رفتم. چون به هر حال توقع داره از دوستاش که بهش احترام بذارن. آخه همه هم به نحوی از زیر ِ اومدن به اونجا در رفته بودن! حالا چرا؟ نمیدونم. الهام به من گفته بود که از ساعت 5 همه میان. من هم کلی کلاس گذاشتم و ساعت 6 رفتم! فکر می کردم که آخرین نفر هستم! بدبختامه آخرین نفر که نبودم هیچ ، اولین نفر هم بودم)):. حالا خوبیه این زود رفتن این بود که لیلا (خواهر الهام) رو دیدم. آخه مهمونی خونه لیلا اینا بود و اون هم میخواست خونه رو کامل در اختیار ما بذاره و خودش بره. عجب ماه هست این لیلا. الهام حق داره که عاشقش هست ! شهره ، آزیتا ، پریسا ، نرگس و فرشته نیومدن. پریسا حالش خیلی بد بود وگرنه حتماً میومدش. باز حالا خدا رو شکر که ندا اومده بود وگرنه من ِ مظلوم بین اون همه دوستای .. ... ِ الهام تلف می شدم. هر وقت اون 2 نفر ِ لوس هی کلاس میذاشتن دلم میخواست همچین می زدم تو سرشون که فرو می رفتن داخل خود زمین!
..............................................................................................................امروز با پریسا رفتم کانون ، بعد هم ایران زمین . آخر سر هم گفتیم یه سر به دانشکده بزنیم و رفتیم که سوار سرویس بشیم که دیدیم اصلاً سرویسی وجود نداره و این هم یعنی دانشکده تعطیل تشریف دارن !! ما هم که کم ضایع نکردیم با اون کارمون!! ماجرای 2 برابر حساب کردن کرایه ها!! ---------------------------------- این متن رو مدتهاست از وبلاگ دوستم دزدیدم اما نمیدونم چرا یادم می رفت بذارمش اینجا! به نظر من یه نکته جالب داره! من تنها وقتی که ديگر نبود، من به بودنش نيازمند شدم. وقتی که ديگر رفت، من به انتظار آمدنش نشستم. وقتی که ديگر نميتوانست مرا دوست بدارد، من او را دوست داشتم. وقتی که او تمام کرد من شروع کردم... وقتی او تمام شد... من آغاز شدم. و چه سخت است تنها متولد شدن، مثل تنها زندگی کردن است ... مثل تنها مردن ! □ نوشته شده در ساعت 6:10 PM توسط Yasaman
Comments:
Post a Comment
|