************YASAMAN************ |
Sunday, September 21, 2003
● یادش بخیر! اون وقتا که دبیرستان بودم خیلی بهم خوش می گذشت!
..............................................................................................................ابتدایی که بودم هیچ وقت برام خوب نبود و هیچ لذتی ازش نبودم، راهنمایی هم تو اون مدرسه ای که من بودم اصلاً حس هیچ کاری نبود(حتی درس خوندن!) اما بجای اونا دبیرستان عالی بود. و پیش دانشگاهی هم افتضاح بود! وقتی دبیرستانی بودم ، اول مهر که می شد آغاز خوش گذرونی من بود. اول دبیرستان که بودم ، خیلی بچه بودم و اصلاً هیچ کاری نمی کردم، فقط توی این سال با دبیر ریاضیم خانوم انوری پور خیلی حال کردم. اما سال دوم خیلی عالی بود. هم از این جهت که کلی درس می خوندم و هم از این جهت که دوستای خیلی خوبی داشتم. و دیگه اینکه انتخاب رشته کرده بودم( ریاضی) و بیشتر درسای مورد علاقه ام رو می خوندم تا یه درسایی مثل جغرافی و تاریخ و زیست و ... . توی این سال دیگه همه منو میشناختن و خیلی هم بهم احترام میذاشتن. از مدیر و معاون گرفته تا مستخدم مدرسه! منو دوست می داشتن. دلایل زیادی هم داشت این محبت ها. توی این سال من به عنوان یکی از اعضای شورای دانش آموزی مدرسه دراومدم و خیلی هم کارای مثبت انجام دادم (دادیم!) بچه های مدرسه هم خیلی ازمون راضی بودن. چون از خیلی لحاظ ها بچه ها رو آزاد تر کرده بودیم. سال سوم دیگه خیلی عالی تر بود. یه مدرسه بود و یه یاسمن!! من هر چی می گفتم مدیر و معاونمون قبول می کردن. نه اینکه مورد خاصی باشه ها! فقط تنها مورد جالبی که داشت این بود که به حرفای بچه ها فوق العاده اهمیت می دادن.یعنی همه کارا رو با مشارکت وفکر بچه ها انجام می دادن. اون سال به خاطر محبوبیتی که بین دانش آموزها داشتم با رای گیری ، شدم رئیس شورای دانش آموزی! بهترین خاطره من از این رئیس بودن این بود که آقای مهندس سازگارنژاد، نماینده مردم توی مجلس ،طی یه نامه رسمی از من دعوت کردن که توی یکی از جلسه هاشون شرکت کنم! هنوز هم اون نامه رو دارم! و دیگه اینکه هر ماه هم با رئیس رؤسای ناحیه های مختلف آموزش و پرورش جلسه داشتیم . من هم خوب حرف می زدم و بلبل زبونی می کردم. یادمه یه بار رئیس ناحیه 2 (ناحیه خودمون) اومده بودن پیش خانوم صفایی ( مدیرمون) و کلی از من تعریف کرده بود و گفته بود خیلی مواظبش باشین و بهش برسین!!!D: یه چیز خیلی جالب تر این بود که من یه اکیپ داشتم که 8 نفر بودیم(من ، زهرا ، آرزو ، حدیث ، فریما ، فاطی ، ماریا و سحر) که توی مدرسه کلی معروف بودیم( از شیطونی!) همیشه زنگ کلاس!! رو که می زدن، ماها تازه یادمون می اومد که بریم توی حیاط و شیطنت کنیم! کف حیاط پهن می شدیم و بگو و بخند می کردیم تا اینکه مدیرمون خودش می اومد به زور می بردمون کلاس! چون ما چند نفر رو خیلی دوست می داشت هیـــــــــچ وقت دعوامون نمی کرد. عزیزم بود این خانوم صفایی. مهربون ، با شعور ، با معرفت. این روزا واقعاً پیدا کردن آدم با شعور سخته. مامانم همیشه میگه شعور یه چیزیه که با هیچ چیز نمیشه عوضش کرد! شعور هم یکی از اون چیزایی هست که عمراً نمیشه با پول خریدش. من هم خودم به یه چیز اعتقاد دارم و اون اینه که اگه طرف آدم یه آدم با شعور باشه سر و کله زدن باهاش راحت هست. حالا طرف میتونه پدر و مادر آدم باشن یا همسرش باشه یا دوست یا هر کس دیگه. □ نوشته شده در ساعت 10:38 AM توسط Yasaman
Comments:
Post a Comment
|