************YASAMAN************



Monday, September 15, 2003

وای خدا چقدر این هفته هم شلوغ بودم!! از همه بیشتر هم کارای زبانم بود که حسابی وقت گیر بود. فردا نتایج رو می زنن، خدا کنه که نمره ام عالی شه. مشکل بعدیم این بود که کلی خرید داشتم و دارم! که هنوز هم انجام ندادم. اصلا خرید لباس و کفش و این حرفا برای من خیلی سخته. یعنی اگه خودم تنها برم اینجوری نیستا! اما اگه با کسی باشم همش به فکر این هستم که اون( یا اونا) خسته نشن. اگه تنها باشم همه جا رو می گردم که اون چیزی که می خوام پیدا کنم، حالا چه از نظر قیمت و چه از نظرکیفیت.
پنج شنبه با مامان و بابا رفتیم بیرون که مبل راحتی بخریم. جمعه هم دایی اومد دنبالم و رفتیم باغ پدر خانومش. شنبه و یکشنبه هم زبان خوندم. بالاخره از فاینال راحت شدم! امروز هم رفتیم عکس گرفتیم برای پاسپورت. خوبیش این بود که پاس من از بقیه جدا شد. مامان اینا هم که همون قبلی رو باید تمدید کنن. یه حس استقلال ِ خوب دارم.

-----------------------------

پارسال این موقع ها بود (دوشنبه18 شهریور81) که با بچه های اصفهان داشتیم خداحافظی می کردیم. شب بود و رفته بودیم عقیق. فلورا ، زهرا ، سیما ، من ، پریسا ولیلا. یه پسره هم اومد پیشمون و اصرار می کرد که ازش فال بخریم، ما هم هممون خریدیم و مال من این شد:

هر آنکه جانب اهل وفا نگهدارد
خداش در همه حال از بلا نگهدارد
حدیث زهد مگو بغیر حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگهدارد

و معنیش رو هم خود فال اینجوری نوشته بود:

مدتی است که از کار خود راضی نیستی و همیشه از این در به آن در می زنی، بلکه یک نفر کارت را درست کند. با خودت کوشش کن و پشتکار داشته باش تا به مقصد برسی.

سه شنبه 19 شهریور هم که با پریسا رفتیم دانشکده برای درست کردن کارامون. اون روز ایمان رضا آبادی و محسن جمالی و حسین فولادگر هم بودن. این تاریخ رو پشت پوست آدامسی که محسن بهمون تعارف کرده بود نوشته بودم و هنوز هم نگهش داشتم. اصولا من هر چیزی که یادآور خاطراتم باشه رو نگه می دارم.

-----------------------------

تنها کسی که چشماش رو به اندازه چشمای خودم دوست می دارم و اولین خصوصیتش که منو جذب کرد همون گیرایی چشماش بود!! حیف که دیگه اون چشمها رو نمیشه دید و این شخص اولین کسی بود که اون حرف رو در مورد من زده بود! همون حرفی که اولین بار از زبون ندا خوشکله شنیدم! مهم اینه که اول اون گقته بود، هر چند که من با گوشهای خودم نشنیده بودم.( این حرف رو اولین با ر اون زده بود، اما برای بار اول ندا به خودم روآور کرده بود). اما اگه از زبون خودش برای بار اول می شنیدم الان وضعیت 180 درجه فرق می کرد! امان از حسودی دیگران و به اصطلاح خیرخواهیه !!! بعضی های دیگه.










..............................................................................................................

Comments: Post a Comment

Home