************YASAMAN************



Monday, September 08, 2003

دیگه اگه خدا بخواد این روزا سرم خلوت شده! و دیگه میشه نوشت!
از شنبه 8 شهریور تا امروز که دوشنبه 17 شهریور هست، من کاملا بیزی شده بودم. آخه دایی رفته بود مسافرت و کاراش رو سپرده بود به من! و من هر روز باید جای اون می رفتم سر کار! کار سختی نبود اما خیلی خسته می شدم. هر روز صبح زود باید می زدم بیرون که به کارای خودم برسم و بعد از ظهر هم کارای دایی رو انجام بدم. این دو شیفت بودن ِ کارا بود که واقعا خسته ام می کرد. توی این مدت با آدمای زیادی هم بر خورد داشتم، و از این لحاظ، خیلی مفید بود. با کلی خارجکی هم آشنا شدم که اینا جالب تر از بقیه بودن! یه بنگلادشی و کلی عرب! چقدر هم که مهربون بودن. اصلا باهاشون غریبی نمی کردم. چقدر هم که همه تحویل می گرفتن، آخه حتما پیش خودشون فکر می کردن این بند و بساط مال منه! این روزا هم که همه ظاهر رو می بینن! مثلا تا می بینن طرف وضع مالیش خوبه، کلی تحویلات و این حرفا. حالا کاش یه کم از این بند و بساط مال من بود! پس اینجاست که معلوم میشه همه فقط ظاهر رو می بینن و براشون مهم نیست که باطن چیه! بی خیال!

من هی باز به خودم بد و بیراه می گم! اصلا اینا همش حقمه! باید اینجوری بشه که من سر عقل بیام و یه کم ،محض رضای خدا یه کم، به خودم احترام بذارم! همش دارم خودم رو فدای این و اون می کنم. که چی؟ جداً برا چی؟ یعنی ارزش بقیه بیشتر از خودمه؟! نه اصلا! ارزش هر کسی اونقدر بالاست که تحت هیچ شرایطی نباید اونو فدای دیگرون کنه. شاید یه کم خود خواهی باشه، اما توی دنیایی که هر کس فقط به خودش فکر می کنه باید اینجوری رفتار کرد. مثلا من ِ احمق برا چی از اصفهان اومدم شیراز؟؟!! فقط صرفا به خاطر دیگرون! یعنی دیگرون برام تصمیم گرفتن! حالا بماند که مامان اینا به خاطر یه سری مسایل شخصی دلشون می خواست بیام شیراز! اما تصمیم گیرنده اصلی کس ِ دیگه بود! اگه من اونجا مونده بودم خیلی از مشکلاتم حل می شد. خودم خوب می دونم مشکل اصلیم چی بوده. اون مشکل که حل می شد هیچ! این همه هم به مشکلاتم اضافه نشده بود! البته پنهان کاری های یکی از دوستام هم خیلی توی این زمینه بهم ضربه زد! اگه اون یه سری چیزا که کاملا به من مربوط می شد رو زودتر بیان کرده بود این همه دردسر بوجود نمی اومد! آخه بعضی وقتا بعضی ها فکر می کنن عقل کل تشریف دارن! یا حسادتشون توی همون لحظه حساس گل می کنه! شاید هم پیش خودش فکر کرده داره به نفع من کار می کنه! (که احتمالش کمه!) خلاصه این شیراز اومدن توی خیلی زمینه ها به من ضربه زد که صد البته اولین ضربه اش به موقعیت تحصیلی من بود! از خیلی نظرا،اصفهان موقعیت درسیش بهتر بود.باز هم بی خیال! اصلا همه زندگی من شده بی خیالی نسبت به خودم!

و باز هم بی خیال!!

--------------------

آخرش این زیباکنار رفتن من به هم خورد! این هفته هم باید برا فاینال کانون خودمو آماده کنم. داداش هم الان توی خود ِ خود اسپانیاست.
روز شنبه هم قبل از انتخاب واحد با پریسا رفتیم ... ... که خیلی خوش نگذشت. چون یه چیزایی فهمیدم که باااااااااااز به خودم بد و بیراه گفتم! این دومین دفعه هست که من می رم اونجا و اعصابم خورد میشه! خدا به داد سومیش برسه. از حالا دلم داره تالاپ تولوپ می کنه! چه میشه کرد ؟! باید انتظار کشید و دید که چی میشه!!

یه خبر جالب از دانشگاه ما!!
این ترم به دلیل کمبود فضا خیلی از کلاس ها جمعه برگزار میشه!! آخه یکی نیست بگه اگه خر هم بود حالیش می شد که اگه جا نداشته باشین نمیشه ظرفیت رو بالا ببرین و این همه رشته اضاف کنین! حالا خوبه که خرهم نیستین!! (خودم توی کفِ گرامر ِ این عبارت موندم!! وای به حال بقیه!!)







..............................................................................................................

Comments: Post a Comment

Home