************YASAMAN************ |
Saturday, September 27, 2003
● این هم ازسفر 1 روزه من به اصفهان!!! اصلاً بهم خوش نگذشت. چون برنامه هام رو نتونستم اجرا کنم. اصفهان رو فقط به خاطر دوستای قدیمیم دوست دارم!! وقتی هم که نتونم دوستام رو ببینم یعنی اصفهان 2 زار! خدا میدونه چقدر زجر کشیدم از این که اونجا هستم و نمی تونم بچه ها رو ببینم. همه می رن سفر که دلشون وا شه، من می رم سفر که بیشتر دلم بگیره. اصلاٌ همش مقصر مامان و بابا هستن که بهم دلخوشی دادن که می تونم دوستام رو ببینم. حالا جالب بود که وسط اونهمه بد بختی های من!! خاله پیشنهاد داده که دوستام رو دعوت کنم هتل عباسی که اونا هم ببیننشون! آخه خاله جون خودت بگو ! میشــه؟؟!! آخه دوستام اونقدر گل هستن که طاقت نمیارم ببینم بعد از این همه مدت مثلاً دارن با خاله حرف می زنن نه من! مگه امکان داره؟؟!!!!!!! همه بچه ها یه طرف ، اون دوست چشم عسلی ام هم یه طرف. اصلاً من به خاطر اینکه چشماش رنگ چشمای خودم هست خیلی دوسش دارم . میمیرم برای نگاه کردنش.
..............................................................................................................تنها کسایی رو که تونستم توی این سفر ببینم آقا جلال و آقا رسول بودن. اینا توی سوپر خوابگاه دانشگاه اصفهان بودن. با خاله و شوهر خاله ام رفتیم پیششون که ازشون خداحافظی کنیم. آخه از خوابگاه که اسباب کشی داشتن اونقدر سرشون شلوغ بود که نتونسته بودن برن ازشون خداحافظی کنن. کلی هم ازشون فیلم گرفتم که بعدها خاطره باشه. آخرش من از دق میمیرم. خدا میدونه این چند روزه چقدر به خودم بد و بیراه گفتم .همش هم به خاطر اینه که من همه زندگیم رو توی اصفهان گذاشتم و اومدم شیراز. □ نوشته شده در ساعت 6:40 PM توسط Yasaman
Comments:
Post a Comment
|