************YASAMAN************ |
Monday, August 25, 2003
● اومده بودم سر کامپیوتر، حوصلم سر رفته بود گفتم یه بازی بیارم که سرگرم شم. هر چی دنبال آتاری گشتم پیدا نکردم یعنی اصلا نصب نبود. نصب کردم و نشستم پاش! همون بازی که یه هواپیما داره و باید یه سری هلی کوپتر و تانک رو هدف بگیره و مدام سوخت گیری کنه! بازیه ساده و بچه گانه ای هست اما چون یادآور خاطرات گذشته هست برام جذابه. یادمه قبل از اینکه با کامپیوتر این بازی رو انجام بدم با خود دستگاه آتاری انجام می دادم. اون موقع هم من ابتدایی بودم و داداشم راهنمایی. همه ی بچه های همسایه هم آتاری داشتن. زهرا و رضا. سمیرا و گلناز و بابک. الینا و نوید . مجتبی و مریم . من و داداشی. همه با هم قرار میذاشتیم که یه ساعت خاص بازی کنیم و بعدش نتایج بازی ها رو گزارش می دادیم به هم، و کلی فخر فروشی می کردیم که مثلا من تا 30000 رفتم یا اون یکی تا 32000 رفته! چقدر هم که لذت می بردیم همگی. جداً چه دوران خوبی بود.کاش می شد آدم همیشه مثلا توی سن 12 سالگی بمونه!(یا هر سنی که خیلی خوش می گذشته).
..............................................................................................................حالا دیگه هیچ کدوم از اون بچه ها با هم رابطه ندارن جز من و زهرا. بقیه رو گاه گاه می بینیم اما هیچ رابطه ای مثل رابطه من و زهرا پایدار نمونده! دخترا که یکیشون پرستاره، اون یکی مترجمی می خونه، یکی دیگه هم ریاضی، یکی دیگه ازدواج کرده، اون یکی پشت کنکوره و من که کامپیوتر می خونم. پسرا هم که دوتاشون دکتر شدن، یکی مهندس هست و سر کاره ،اون یکی ازدواج کرده و داداش من که فارغ التحصیل شده و الان مشغول کارش هست. یعنی میشه یه روز دوباره همه دور هم جمع شیم؟! (این هم از اون آرزوهای تقریبا محال هست!) حبیب: گلدونا رو آب بدیم .......... سلام همسایه رو جواب بدیم □ نوشته شده در ساعت 6:51 PM توسط Yasaman
Comments:
Post a Comment
|