************YASAMAN************ |
Monday, August 25, 2003
● سر ویلیام اوسر: به روی گذشته و آینده درهای آهنین بکشید و هر روز برای همان روز زندگی کنید.
..............................................................................................................دیل کارنگی: ... دلم نمی خواست یک عالم پول در بیاورم، ولی واقعاً دوست داشتم یک عالم زندگی کنم. -------------------------- دیروز که اصلا حس نوشتن نبود به دلایل شیرین و جذابی! امروز هم مهمون داشتم همون خاله گل و پسر خاله شیرین زبونم که از تهران اومده بودن. یه کادوی خوشکل هم گیرم اومد. جالبه من هر وقت نیت می کنم یه چیزی بخرم، یا این خاله یا اون یکی برام می خرن! (یعنی بدون اینکه من بهشون چیزی بگم فکرم رو می خونن.) دفعه قبل می خواستم یه ساعت بگیرم که بندش سرمه ای یا آبی باشه که خاله جون برام سوغاتی آوردن! این دفعه هم می خواستم یه دمپایی رو فرشی بگیرم که باز خاله جون زحمتشو کشیده بودن، دقیقا همون چیزی که می خواستم! و دفعات قبل نیز.امروز علاوه بر مهمون داری و خرید ،عیادت الهام هم رفتم. چقدرررر بینی اش رو خوشکل عمل کرده بودن براش،به طرز عجیبی خیلی خوشکل تر شده بود. وقتی هم میخواستم برم خونشون اصلا حس لباسِ مرتب پوشیدن رو نداشتم .فکر کنم من اگه بیشتر از 3 ماه از دانشگاه دور باشم دیگه لباس پوشیدنم رو نمیشه تحمل کرد! آخه دانشگاه که برم به خاطر اینکه با دوستام هستم یه کم به ریخت و قیافه اهمیت می دم، اما اگه اونا نباشن نه!! این موضوع گاهی به طوری جدی میشه که مثلا ممکنه من با این تیپ برم بیرون: یه کفش آبی، شلوار سفید، مانتو بنفش، کیف زرد و روسری قرمز! اون موقع هست که دیگه مطمئن میشم که همه از دست من فرار خواهند کرد!! عزیز دلم ، نازنین ِ من، داداش گلم دیشب زنگ زد و گفت که اون طرف عربستان هستن.یعنی یه چیز حول و حوش 3 روز دیگه میرسن اسپانیا.فکر می کردم این موبایل ماهواره ایش به درد نخور باشه،اما تا الان که خوب مفید بوده. -------------------------- یه چیز برام خیلی جالبه! یه نفر دیشب ساعت 2 نصفه شب داشته چرت و پرت های منو می خونده! خوبه که بخونن ،اون هم 2 نصف شب! ولی جالبه برام که بدونم کی بوده. □ نوشته شده در ساعت 5:21 PM توسط Yasaman
Comments:
Post a Comment
|