************YASAMAN************ |
Sunday, August 10, 2003
● امروز آش پشت پای داداشی رو پختیم.مامان جون و خاله اینا اینجا بودن.من هم که صبح کانون بودم.وای که چه بده ندونستن.این روزا خیلی از دست خودم ناراحتم،خیلی از زندگی عقب هستم.(خودم می دونم در مورد چی حرف می زنم،الان کلی و کلی به 2 نفر حسودیم میشه.حسودی که نه ولی خیلی دلم می خواد الان جای اونا بودم)باید برم و ادامه کارای نا تموم زیادی رو انجام بدم.وای خدا جون خیلی وقت کم میارم.کاش الان می تونستم با یه نفر چت کنم.خدا می دونی چقدر دلم براش تنگ شده؟؟ تو که خوب می دونی!! می دونم که خوب می دونی.
..............................................................................................................الان دارم یه ترانه از اندی گوش می کنم باب تنهایی هست. تک وتنها تو خیابون .......... به زیر نم نم بارون باز به یاد تو می افتم .......... حرفایی که باتو گفتم گفتم عشق من یه کوهه .......... تو ببین چه با شکوهه عشق تو مثل سرابه .......... عمر کوتاه حبابه عشق من شعر و شرابه .......... عشق تو نقش بر آبه عشق تو یک گُله زرده .......... دستایی که سرده سرده عشق من مثل جنونه ..........آبی رنگ آسمونه عشق یک ماهی به دریاست ......... عشق من ببین چه زیباست و هزاران شعر دیگه!! راستی فوتوشاپ نصب کردم(بعد از قرن ها) □ نوشته شده در ساعت 9:07 PM توسط Yasaman
Comments:
Post a Comment
|